صفحه محصول - ادبیات نظری و پیشینه تجربی اختلال افسردگی اساسی

ادبیات نظری و پیشینه تجربی اختلال افسردگی اساسی (docx) 69 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 69 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

دانشكده علوم تربیتی و روانشناسی گروه روانشناسي رضا ایل بیگی قلعهنی تابستان 1391 فهرست مطالب تعاريف نظري و عملياتي9 فصل دوم: زمينه و پيشينه پژوهش مقدمه12 افسردگی12 تاریخچه افسردگی12 اختلال افسردگی اساسی13 شیوع16 سبب شناسی اختلال افسردگی اساسی17 عوامل زیست شناختی17 عوامل نوروشیمیایی18 عوامل روانپویشی19 عوامل یادگیری20 نظريهای افسردگی20 نظريه شناختی20 نظریه اصالت وجودی21 عوامل شخصیتی22 مدل رفتاری لوینسون23 مدل خویشتن داری رم24 مدل شناختی بالینی بک25 نظریه شیکه تداعی29 مدل دزماندگی آموخته شده32 مدل تکرار غیرارادی خودنظم بخش33 مدل سبکهای پاسخی به افسردگی34 مدل شناختی جدید بک از افسردگی35 مدل زیرسیستمهای شناختی متعامل37 پیشینهی پژوهش92 تحقیقات انجام شده در داخل کشور92 تحقیقات انجام شده در خارج کشور92 نتیجه گیری 94 تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها طرحواره های ناسازگار اولیه: الگوهای پایداری هستند که در طول زمان گسترش می یابند و در عملکرد بهنجار اختلال ایجاد می کنند. با توجه به نظر یانگ هنگامی که نیازهای اساسی برآورده نشوند طرحواره های ناسازگار اولیه رشد خواهند کرد و منجر به شکل گیری آسیب روانی می شوند (یانگ و همکاران، 1993). مقیاس طرحواره های ناسازگار اولیه از نوع فاصله ای می باشد . منظور از طرحواره های ناسازگار اولیه در این پژوهش میزان نمره ای است که آزمودنی در پرسشنامه طرحواره های یانگ بدست می آورد. اختلال شخصیت خودشیفته: الگوی فراگیر بزرگ منشی، نیاز به تحسین و فقدان همدلی است که با نشانه هایی چون اعتقاد به بی همتایی، انتظارت غیرمنطقی از دیگران، خیالپردازی های مربوط به قدرت و غیره شخص می شود (انجمن رونپزشکی آمریکا، 2000). مقیاس الگوی شخصیت خودشیفته از نوع فاصله ای میباشد . منظور از الگوی شخصیتی خودشیفته نمره ای است که فرد در پرسشنامه شخصیت خودشیفته (NI) بدست می آورد. اختلال اضطراب فراگیر: اضطراب و نگرانی شدید در مورد چندین رویکرد یا فعالیت که در اکثر روزها و به مدت 6 ماه اتفاق می افتد و با نشانه هایی چون تنش عضلانی، تحریک پذیری، بی قراری و غیره همراه است (سادوک و سادوک، 2003). منظور از اضطراب فراگیر در این پژوهش براساس تشخیص روانپزشکی و براساس ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR می باشد. اختلال افسردگی اساسی: نشانگانی است که تحت تاثیر خلق افسرده است و براساس بیان لفظی و غیرلفظی عواطف غمگین، اضطراب و یا حالات برانگیختگی نشانه داده می شود (آپلا، 2006). منظور از افسردگی اساسی در این پژوهش براساس تشخیص روانپزشکی و براساس ملاکهای تشخیصی DSM-IV-TR می باشد. 517525552450فصل دوممبانی نظری و سوابق پژوهشی00فصل دوممبانی نظری و سوابق پژوهشی 278384048323500 269811540703500 افسردگي افرادي كه خلق پايين دارند (افسردگي) با كاهش انرژي و علاقه، احساس گناه، اشكال در تمركز، بياشتهايي و افكار مرگ و خودكشي مشخص ميشوند (ساير علايم و نشانه ها عبارتاند از تغيير در سطح فعاليت، تواناييهاي شناختي، تکلم و اعمال نباتي- ايمني مانند خواب، اشتها، فعاليتهاي جنسي و ساير ريتمهاي بيولوژيك). اين اختلالات معمولاً هميشه منجر به اختلال در عملكرد شغلي، روابط اجتماعي و بين فردي ميگردند (سادوک و سادوك، 2003 ترجمه پورافكاري، 1385). تاريخچه افسردگي مردم موارد افسردگي را از زمانهاي قديم ثبت كردهاند. توصيفهايي از آنچه امروزه اختلالات خلقي ميخوانيم در بسياري از منابع طبي قديم وجود دارد. داستان عهد عتيق شاه سائول و داستان خودكشي آژاكس درايلياد هومر، هر دو يک سندرم افسردگي را توصيف كردهاند. حدود 400 سال قبل از ميلاد، بقراط اصطلاح ماني ملانكولي را براي توصيف اختلالات رواني به كار برد. در حدود سال 30 ميلادي، سلسوس پزشك رومي در كتابش، ملانكولي را ناشي از صفراي سياه معرفي نمود (از ريشه يوناني Melan (سياه) و Chole (صفرا). همچنين آرتيوسپزشك يوناني در ابتداي قرن اول ميلادي دريافت که ماني و افسردگي كه بعضي اوقات در يك فرد رخ ميدهند به نظر مي رسد كه از يك اختلال واحد ريشه ميگيرند. در اوايل قرن نوزدهم فليپ پينل(1801)، گزارش جالبي از افسردگي به رشته تحرير در آورد كه نام امپراطور و پادشاه فرانسه در آن منعكس گرديده بود. همچنين افسردگي از طريق ارائه بعضي از قربانيان مشهورتر به طور آشكار توصيف شده است. آبراهام لينكن در يكي از حملههاي عودكننده افسردگي چنين نوشت اگر آنچه من احساس ميكنم به طور مساويبين تمام انسانهاي دنيا توزيع ميشد، هيچ چهره شادي روي زمين وجود نداشت. چرچيل نيز درباره جدالهايش با آنچه وي "سگهاي ديوانه افسردگي" ناميده، صحبت کرده است (آزاد، 1384). اگرچه قرنهاست اين اختلالات توسط محققان مختلف، مورد توجه دقيق و امعان نظر واقع شده، ولي هنوز اين افراطهاي ناتوان کننده خلقي به صورت يک راز باقيمانده است (آزاد، 1384). اختلال افسردگي اساسي در دوره افسردگي منحني خلق نسبت به دوره ماني، به سمت پايين افت ميکند. اگر چه در بعضي موارد، يک ضايعه روانشناختي شديد ممکن است فرد را در خلال يک شب، دچار افسردگي سازد ولي ظهور افسردگي شديد همواره تدريجي است و طي دوره چند هفته يا چند ماه به وقوع ميپيوندد. دوره حمله افسردگي نوعاً طولاني تر از حمله ماني است و پس از پايان ماني، بتدريج و به آهستگي ظاهر ميشود. شخصي که وارد دوره افسردگي ميشود مانند حمله ماني احساس ميکند که تغييرات عميقي در اکثر جنبههاي عملکردي وي رخ داده است و آن نه فقط در خلق، بلکه درانگيزه، تفکر و کنشهاي بدني و حرکتي وي آشکار است (آزاد، 1384). ويژگيهاي حمله افسردگي اساسي عبارت اند از: 1- خلق افسرده: تقريباً همه افراد افسرده، درجاتي از غمگيني شديد يا ناشادي را که دامنه آن از يک ماليخولياي (اندوهگيني) متوسط تا نااميدي شديد درنوسان است گزارش کردهاند. اين نوع غمزدگي، ممکن است توسط فرد به صورت نااميدي شديد، تنهايي يا دلگيري ساده توصيف شود. کساني که افسردگي ملايم يا متوسط دارند ممکن است همواره گريه کنند. ولي افرادي که به افسردگي شديد دچارند، اغلب اظهار ميدارند که دوست دارند گريه کنند ولي نميتوانند. افراد مبتلا به افسردگي عميق، غالباً اوضاع و احوال خود را برگشتناپذير پنداشته و معتقدند که نه خود ميتوانند کمکي به خويش بنمايند و نه ديگران قادرند کمکي به آنها بکنند. اين نوع طرز تفکر، به عنوان سندرم نااميدي – بي پناهي نام گرفته است (آزاد، 1384). 2- نبود علاقه يا لذت نسبت به فعاليتهاي عادي زندگي: مهمترين ويژگي معمولي حمله افسردگي اساسي علاوه بر خلق افسرده، کاهش انگيزه است. وجود يکي از اين دو ويژگي يعني خلق افسرده يا فقدان انگيزه، براي تشخيص افسردگي اساسي لازم است. به نظر ميرسد که در شخص افسرده کليه فعاليتهاي که صورت ميگيرد از قبيل کار، مواظبت از فرزندان، صحبت کردن با دوستان و تماشاي فيلم و غيره بي ارزش بوده و تمايلات جنسي آنان دستخوش کاهش شديد ميشود. بيماران مبتلا به افسردگي اساسي ممکن است اين تجربه را داشته باشند که دچار فلج شدگي کامل اراده شدهاند و به طور کلي در به حرکت در آوردن اعضاي خود براي انجام هر کاري عاجز و ناتوانند (آزاد، 1384). 3- اختلال در اشتها: اکثر افراد افسرده، اشتهاي کمي داشته و وزنشان کاهش مييابد. هر چند بعضي از آنان به ويژه کساني که قبلا رژيم غذايي داشته اند از طريق خوردن زياد و افزايش وزن خود، واکنش نشان ميدهند (آزاد، 1384). 4- آشفتگي خواب: يکي از ويژگيهاي مهم افراد افسرده، بيخوابي شديد است. آنها خيلي زود از خواب بيدار شده و قادر به ادامه خواب نيستند. اما ممکن است بعضي از آنان، در آغاز نيز براي خوابيدن دچار اشکال و نارحتي باشند يا آنکه در طول شب، مکرراً از خواب بيدار شوند. در بعضي از موارد ممکن است خواب هم مانند اشتها، افزايش يافته و حالت افرا طي به خود بگيرد به نحوي که شخص بيش از 16- 15 ساعت بخوابد و هنوز احساس کند که خسته است و نياز به خواب دارد. 5- کندي يا برانگيختگي رواني- حرکتي: معمولاً افسردگي را ميتوان سريعاً از طريق رفتارهاي حرکتي و بدني شخص تشخيص داد. در متداولترين الگوي اين اختلال که افسردگي کند شده نام گرفته است به نظر ميرسد که بيمار بسيار مغلوب خستگي شديد شده و فعاليت ارادي کمي از خود نشان ميدهد. بدن آنها جمع و در هم بر هم شده و حرکات آنان آهسته و کند و در کمترين حد است. صحبتهاي آنان آهسته و بيدوام و معمولاپيش از جواب دادن همراه با توقف است. ممکن است در موارد شديد، اين حالت به بهت، گيجي و بيحرفي مبدل شود. در بعضي موارد نيز امکان دارد که نشانههاي مرضي به صورتي متفاوت با آنچه ذکر شد، آشکار گردد. اين حالت، افسردگي برانگيخته شده نام گرفته و نشانههاي آن عبارت است از: بي قراري و فعاليت بي وقفه مانند فشار دادن و ماليدن دستها به يکديگر، راه رفتن بي هدف، پرتنشي و ناآرامي، ناليدن و گله کردن دائمي. 6- نبود انرژي: معمولاً در افراد افسرده، سطح انرژي به طور برجسته اي کاهش يافته و فرد بدون انجام هيچ کاري همواره احساس خستگي و فرسودگي ميکند. 7- احساس گناه: افراد افسرده نه تنها نسبت به زندگي بلکه نسبت به خودشان نيز بي علاقهاند و اغلب کمبودها و نارسائيهاي در زمينه هوش، جذابيتهاي بدني، سلامتي و مهارتهاي اجتماعي، به خود نسبت ميدهند. آنان شکايت بسيار درباره از دست دادن عشق و محبت، اشياء مادي، پول و حيثيت دارند که ممکن است ناشي از احساس بيکفايتي و ناشايستگي باشد. احساس بيارزشي اغلب با احساس گناه عميق همراه است. فرد افسرده شکستهاي گذشته و حال را بزرگ مينمايد و به نظر ميرسد که محيط اطراف را براي شاهد ادعاي خود مورد بررسي قرار داده و هر گونه نقص و نارسايي را به خود نسبت ميدهد. 8- مشکلات تفکر: در افراد افسرده جريانهاي ذهني نيز مانند جريانهاي بدني معمولاً کاهش مييابد و آنها غالباً مشکلاتي در تفکر، تمرکز و يادآوري دارند. 9- افکار بازگشت ناپذير درباره مرگ و خودکشي: بسياري از افراد افسرده، افکار عود کننده درباره مرگ و خودکشي دارند. آنان اغلب حالات هيجاني خود را چنين ابراز ميدارند که بهتر است بميرند و بسياري از آنان، اقدام به خود کشي ميکنند. ويراست چهارم راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني نيز ملاک هايي را براي تشخيص اختلال افسردگي مطرح کرده که تقريباً شبيه علايم و نشانههاي بالا ميباشند و اين ملاکها در جدول زير آمده است: جدول 2-1 : ملاك هاي تشخيصي دوره افسردگي اساسي براساس DSM-IV-TRA: پنج تا يا بيشتر از علايم زير از يک دوره دو هفتهاي وجود داشته و نشان دهنده تغيير در سطح عملکرد قبلي ميباشند. حداقل يکي از علايم يا به صورت(1) خلق افسرده و يا (2) از دست دادن علاقه و احساس لذت.توجه: علايمي که به وضوح نشاني از يک اختلال طبي عمومي هستند يا هذيانها و توهمات ناهماهنگ با خلق را به حساب نياوريد.1- خلق افسرده اکثر مواقع روز يا با گزارش ذهني(مثل احساس غمگيني و پوچي) يا مشاهدات ديگران(مثلا غمگين و اشکبار بودن). توجه: درکودکان و نوجوانان ممکن است به صورت خلق تحريک پذير باشد.2- کاهش قابل ملاحظه علاقه يا احساس لذت نسبت به تمام يا تقريباً تمام فعاليتها در قسمت عمده روز و تقريباً هر روز (به طوريکه شرح ذهني بيمار يا مشاهدات ديگران نشان مي دهد).3- کاهش قابل ملاحظه وزن بدن بدون پرهيز يا رژيم غذايي يا افزايش وزن (مثلا بيش از 5 در صد وزن بدن در يک ماه) يا کاهش و يا افزايش اشتها تقريباً هر روز.توجه: در کودکان عدم بالا رفتن مورد انتظار وزن بدن را در نظر بگيريد.4- بدخوابي يا بي خوابي تقريباً هر روز.5- تحريک يا کندي رواني حرکتي تقريباً هر روز، قابل مشاهده براي ديگران (فقط مربوط به احساسهاي ذهني بيقراري يا کندي نميگردد).6- خستگي يا فقدان انرژي تقريباً هر روز.7- احساس بيارزشي يا گناه بيجا (که ممکن است هذياني باشد) تقريباً هر روز (فقط شامل خود ملامتگري و احساس گناه درمورد بيمار بودن نميگردد).8- کاهش توانايي تفکر، تمرکز و بلاتصميمي تقريباً هر روز (به شرح ذهني بيمار يا مشاهدات ديگران).9- افکار تکرارشونده مرگ (نه به صورت ترس از مرگ).افکار انتحاري تکراري بدون نقشه خاص، يا اقدام به خودکشي يا طرح خاصي براي خودکشي.B- علايم، شامل ملاکهاي يک دوره مخطط نميگردند.C- علايم، ناراحتي قابل ملاحظه باليني يا تخريب در عملکرد اجتماعي، شغلي يا ساير زمينههاي مهم به وجود ميآورد.D- علايم ناشي از تاثير فيزيولوژيک مستقيم يک ماده (داروي نسخه شده يا مورد سوء مصرف) يا يک اختلال طبي عمومي (مثل کمکاري تيروئيد) نميباشد.E- داغديدگي توضيح بهتري براي علايم ارائه نميکند. يعني پس از فقدان فردي محبوب، علايم پيش از دو ماه دوام مييابد و با تخريب عملکردي بارز، اشتغال ذهني بيمار گونه يا بي ارزشي، تفکر انتحاري، علايم يسيکوتيک يا کندي رواني حرکتي همراه ميشود. شيوع اختلال افسردگي اساسي افرادي که دستخوش يک يا چند حمله افسردگي اساسي بدون وجود دورههاي ماني ميشوند، تحت عنوان افسردگي اساسي نام برده شدهاند. اين اختلال عموماً با مسائل عمده بهداشتي همراه است. ميزان شيوع اين اختلال در ايالت متحده امريکا در حدود 1 تا 2 درصد براي مردان و 3 الي 6/4 درصد براي زنان گزارش شده است (ميرو ديگران، 1984؛ به نقل از آزاد، 1384). خطر اين اختلال در طول زندگي يعني درصد کساني که در بعضي از مراحل زندگي خود افسردگي اساسي را تجربه نمودهاند، درمردان 8-2 درصد و در زنان 26-20 گزارش شده است (بويد و وسيمن، 1981؛ به نقل آزاد، 1384). در بين کساني که در بيمارستانهاي رواني بستري ميشوند بيشترين فراواني، مربوط به اسکيزوفرني و پس از آن افسردگي است. اما در مراکز باليني خارج از بيمارستان، بيماران افسرده بيشترين درصد را شامل ميشوند به نحوي که تخيمن زده شده است يک سوم کل بيماران رواني را تشکيل دهند (وودروف و ديگران، 1975؛ به نقل از آزاد، 1384). برآوردهاي جديد حاکي از آنست که 16 درصد جمعيت، حداقل يک دوره افسردگي را در نقطهاي از زندگي شان تجربه خواهند کرد (کسلر و همکاران، 2003). به علاوه افرادي که يک دوره افسردگي اساسي را تجربه ميکنند درخطر بالايي براي دورههاي افسردگي بعدي قرار ميگيرند و با هر دوره، خطر دورهاي بعدي به طور معنيداري افزايش مييايد (مولر و همکاران، 1999). جنس: مطالعات بين المللي بدون ارتباط با کشور تحت مطالعه، افسردگي يک قطبي را در زنها دو برابر شايعتر از مردان نشان داده است. فرض شده است که علل اين تفاوت ممکن است مربوط به تفاوتهاي هورموني، اثرات زايمان و عوامل استرس زاي رواني- اجتماعي متفاوت براي زن و مرد و مدلهاي رفتاري درماندگي آموخته شده باشد (سادوک و سادک، 2003 ترجمه پورافکاري، 1385). سن: سن متوسط شروع اختلال افسردگي حدود 40 سالگي است. در تقريباً 50 درصد بيماران، سن شروع بين 50-20 سالگي ميباشد. اختلال ممکن است در کودکي يا سالمندي هم شروع شود هر چند ندرتاً چنين است. ولي بعضي از دادههاي همه گير شناختي جديدحاکي از آن است که ميزان بروز اين اختلال، احتمالاً در افراد زير 20 سال درحال افزايش است (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاري، 1385). وضعيت تاهل: افسردگي يک قطبي در افرادي که فاقد رابطه بين فردي نزديک هستند يا از همسر خود طلاق گرفته و يا جدا شده اند بيشتر ديده ميشود. ملاحظات اجتماعي- فرهنگي: بين طبقه اجتماعي و افسردگي يک قطبي رابطه اي وجود ندارد. فقط اينکه افسردگي در مناطق روستايي بيشتر از مناطق شهري ديده ميشود. سبب شناسي افسردگي عوامل زيست شناختي پيش فرض نظريههاي زيستشناختي اين است که علت افسردگييا در ژنها نهفته است که از طريق توارث از والدين به فرزندان منتقل ميشود يا نارسايي عوامل فيزيولوژيائي که ممکن است پايه ارثي يا غيرارثي داشته باشد. يافتههاي مربوط به همزادان از 1930 به بعد بيانگر اين است که عوامل ارثي موجب بروز نوعي افسردگي ميشوند. بسياري از پژوهشگران، عوامل ارثي همراه با آنچه در زندگي شخصي به وقوع ميپيوند، يعني ترکيب آمادگيهاي ارثي و فشارهاي رواني- محيطي را علت احتمالي افسردگي و رفتارهاي ناشي از آن ميدانند. يک زمينه عمده پژوهش درباره علل زيست شناختي افسردگي به نقش انتقال دهندگان عصبي مربوط است. سالهاست که نظريه کاتکولامين در مورد افسردگي حاکم بوده است (شيلد کراوت، 1995؛ به نقل از آزاد، 1384). اين نظريه بيانگر آن است که افسردگي مربوط است به کمبود کاتکولآمين ها به خصوص نوراپينفرين درمحل گيرندههاي مخصوص در مغز. از طرف ديگر اين تصور وجود دارد که علت ماني، فزوني نوراپينفرين در مراکز گيرنده عصبي است. نتايج پژوهشها بيانگر آن است که نوراپينفرين بر تغيير خلق و خو، احساسات شادي بخش و احساسات افسردگي موثر است (آزاد، 1384). براي بسياري از افراد، پايين بودن ميزان دفع اپينفرين، در دورههايي از افسردگي ملاحظه شده است در حاليکه بالا بودن سطوح آن، خصوصيات دوره مانييا هيپوماني را تشکيل ميدهد.ارتباط کاتکولامين ديگري به نام دوپامين نيز با افسردگي شناخته شده است. دوپامين با گروه نورونهاي مربوط به هماهنگي، تنظيم غذا و مايعات، اثرات هيپوتالاموس بر غده هيپوفيز، ظهورهيجان ارتباط دارد. ساير پژوهشگران نيز افسردگي را به انتقال دهنده عصبي ديگري به نام سروتونين مربوط دانستهاند (آزاد، 1384). ساير عوامل نورو شيميايي هر چند در حال حاضر قرائن قطعي در دست نيست ولي ناقل هاي عصبي اسيد آمينه (بخصوص گاما آمينو بوتيريک اسيد) و پپتيدهاي موثر بر اعصاب (بخصوص وازوپرسين و مواد افيوني درونزا) در فيزيوياتولوژي برخي اختلال هاي خلقي دخيل دانسته شدهاند. بعضي از پژوهشگران اشاره نمودهاند که سيستمهاي پيامبرنده رديف دوم نظير آدنيلات سيکلاز، فسفاتيديل اينوزيتوليا تنظيم کلسيم نيز ممکن است از نظر عصبي حائز اهميت باشند. دو اسيد آمينه گلوتاميت و گليسين به نظر ميرسد که نوروترانسميترهاي عمده در سلسله اعصاب مرکزي باشند. گلوتامين و گليسين به مکانهاي وابسته به گيرنده ان. متيلدي. اسپارتيت وابستگي پيدا کرده و زيادي آنها ميتواند اثرات مهمي روي اعصاب داشته باشد. هيپوکامپ تراکم بالايي از اين گيرندهها را دارد بنابراين احتمال اين وجود دارد که گلوتاميت در کنار کورتيزول بالاي خون، واسطه اثرات عصبي- شناختي استرس مزمن باشد. تدريجاً شواهدي بدست ميآيد که داروهاي آنتاگونوسيت گيرنده ان. متيلدي. اسپارتيت نيز اثرات ضد افسردگي دارند (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاري، 1385). کوچک بودن قطعات گيجگاهي، بينظمي محورهاي عصبي- غددي در هيپوتالاموس، ترشح بيش از حد کورتيزول، بينظمي محور تيروئيد، بينظمي در آزاد شدن هومون رشد، پايين بودن سطح سوماتوستاتين، نابهنجاري درالکتروآنسفالوگرافي، نظم نابهنجار ريتمهاي شبانه روزي، فروزشدر قطعات گيجگاهي و نابهنجاريهاي ايمني شناختي از عوامل زيست شناختي ديگر دخيل در اختلال افسردگي اساسي ميباشند (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاري، 1385). عوامل روان پويشي فهم روان پويشي افسردگي که توسط زيگموند فرويد آغاز و توسط کارال آبراهام گسترش يافت، ديدگاه کلاسيک افسردگي شناخته ميشود. اين نظريه چهار نکته کليدي دارد: (1)- اختلال در روابط مادر– کودک در مرحله دهاني رشد (18- 10 ماه اول زندگي) موجب آسيب پذيري درمقابل افسردگي ميگردد. (2)- افسردگي ميتواند مربوط به فقدان واقعييا خيالي شيء محبوب باشد. (3)- درون فکني شيء از دست رفته يک مکانسيم دفاعي درگير در مقابله با ناراحتي مربوط به فقدان شئ است. (4)- چون شئ از دست رفته تركيبي از احساس عشق و نفرت در بازمانده ايجاد ميكند، احساس خشم ممكن است به درون شخص معطوف گردد (سادوک و سادوک،2003؛ ترجمه پورافکاري، 1385). ملاني كلاين افسردگي را تظاهر پرخاشگري نسبت به افراد مورد علاقه تعبير كرد چيزي كه عمدتاً برداشت فرويد بود. ادوارز بيبرينگ، افسردگي را تنش ناشي از خود ايگو، تلقي ميكرد تا بين ايگو و سوپرايگو. او افسردگي را پديدهاي ميدانست كه وقتي شخص از تضاد بين آرمانهاي بالاي خود و واقعيت موقعيت خود آگاه ميگردد، ظاهر ميشود. اديت ياكوسون حالت افسردگي را به حالت كودكي درمانده و فاقد نيرو كه مقهور پدر و مادر دستور دهنده است، تشبيه كرد. سيلوانو آريتي مشاهده كرد كه افراد افسرده زندگي خود را براي فردي ديگر گذراندهاند تا براي خود. او فردي را كه بيماران افسرده براي او زيسته اند، ديگري غالب ناميد كه ممكن است يك اصل، آرمان، موسسه يا يك فرد باشد. وقتي بيمار درمييابد كه شخص با آرمان مزبور، هرگز به گونه اي كه انتظارات بيمار برآورد شود پاسخ نخواهد داد، افسردگي ظاهر ميشود. تصور هينزكاهوت از افسردگي كه از نظريه افسردگي خود ريشه گرفته است بر اين فرض متكي است كه خود در حال رشد، نيازهايي دارد كه بايد توسط والدين برآورده شده و احساس مثبت احترام به نفس و منسجم بودن به كودك بدهد. اين نيازها مشتملند بر تحسين، اعتماد بخشيدن، تصديق و آرمانيكردن. وقتي ديگران اين اعمال را انجام نميدهند، فقدان شديد احترام به نفس ظاهر شده و به صورت افسردگي خودنمائي ميكند (سادوک و سادوک، 2003؛ ترجمه پورافکاري، 1385). جان بالبي متعقد است كه آسيب ديدگي اوليه و جدائي تروماتيك در كودكي زمينه ساز افسردگي است. گفته ميشود كه فقدانهاي بزرگسالي، تجربه فقدان در كودكي را احيا كرده و زمينه دورههاي افسردگي را فراهم ميكند (سادوک و ساروک، 2003؛ ترجمه پورافکاري، 1385). عوامل يادگيري پيش فرض نظريههاي يادگيري اين است كه افسردگي و فقدان تقويت به هم مربوطند. نبود تقويت ممكن است چند علت داشته باشد و پاسخها ممكن است به اين علت تضعيف شوند كه هيچ تقويتي دريافت نداشته يا حالتي ناخوشايند يا تنبيه كننده به دنبال داشته باشند. لوين سوهن و همكارانش از پيشوايان تحقيق درزمينه افسردگي از ديدگاه يادگيري هستند. آنها به طور كلي چنين تاكيد ميكنند كه پايين بودن مقدار واكنشهاي رفتاري (برون شد رفتار) و احساسات غمگيني يا بدبختي كه با افسردگي همراه ميشود به كمي تقويت مثبت و يا زيادي تجربههاي ناخوشايند مربوط است. اين وضع به يكي از چند دليل مختلف پديد مي آيد : 1- محيط خود به خود، ممكن است مسئلهاي باشد. امكان دارد كه در محيط، عوامل تقويت كننده كم يا تنبيه كننده زياد باشد. 2- شخص ممكن است فاقد مهارتهاي اجتماعي براي جذب تقويت مثبت يا براي تطبيق موثر با حوادث تنفر انگيز و ناخوشايند باشد. 3- به دلايلي در افرادي كه مستعد افسردگي هستند، موارد تقويت كننده كمتر مثبت و موارد تنبيه كننده، بيشتر منفي به نظرشان ميرسد تا افرادي عادي (آزاد، 1384). نظريههاي افسردگي نظريه شناختي احتمالاً با نفوذترين نظريههاي روانشناختي كه امروزه درباره افسردگي وجود دارد، نظرگاه شناختي است. اساس اين نظريهها اين انديشه است كه يك تجربه معين ممكن است روي دو فرد تاثير بسيار متفاوتي بگذارد. قسمتي از اين تفاوت امكان دارد به دليل روش متفاوت تفكر درباره آن حادثه و حدود شناخت آنها نسبت به آن باشد. يك شخص كه به پيشرفت مورد انتظار خود نائل نميگردد ممكن است فكر كند كه من شخص بيفايدهاي هستم، هر كسي مرا ضعيف ميپندارد، اگر چنين نبود من براي اين شغل انتخاب ميشدم. شخصي ديگر در همين وضع، ممكن است فكر كند که آقاي الف بدين دليل براي شغلي كه من خواستار آن بودم، انتخاب شد كه تجربه بيشتري در مذاکره و گفتگو داشت. واكنشهاي فرد اول، پاسخ متعارف كسي است كه ممكن است به افسردگي گرفتار شود (آزاد، 1384). ويژگي اين نوع تفكر، زياده روي در تعميم است و يكي از خصايصي است كه آرون بك در تفكر افراد افسرده يافته است. در حالت كلي طبق نظريه شناختي، افسردگي از دگرگونيهاي شناختي خاص كه در افراد مستعد افسردگي وجود دارد، ناشي ميشود. اين دگرگونيها كه طرحواره افسردگي زا ناميده ميشوند، الگوي شناختي هستند كه دادههاي دروني و بيروني را تحت تاثير تجارب اوليه زندگي، تغيير يافته درك ميكنند. آورن بك، يك سبك شناختي براي افسردگي فرض كرد كه مركب است از 1- نگرش نسبت به خود- برداشت منفي از خود- 2- نگرش نسبت به محيط - تجربه جهان بصورت متخاصم و پرتوقع 3 – نگرش در مورد آينده- انتظار رنج و شكست. و درمان عبارت است ازتعديل اين دگرگونيها. اجزا نظريه شناختي در جدول زير آمده است (سادوک و سادوك، 2003؛ ترجمه پورافكاري، 1385). جدول2-2 : اجزا نظريه شناختي در اختلال افسردگي اساسيجزءتعريفمثلث شناختيباورها در مورد خود، دنيا و آيندهطرحواره هاشيوههاي سازماندهي و تعبير تجارباستنباط دلخواهاسثتنتاج خاص بدون قرائن كافيانتزاع ويژهتمركز روي جزئي واحد و ناديده گرفتن جنبههاي مهمتر تجربهتعميم مفرطاستنتاج مبتني بر تجربهاي كوتاه و باريكبزرگ نمائي و كوچك نمائيبيشتر يا كمتر كردن اهميت رخداهاي خاصشخصي سازيميل به خود ارجاعي بياساس رخدادهاي بيرونيمطلق نگري، تفكر دو وجهيطبقهبندي تجارب به همه يا هيچ، سياه و سفيد يا خوب و بد نظريه اصالت وجودي درحاليكه نقطه تاکيد نظريه هايروانپوبشي از دست دادن شيئ مورد علاقه به عنوان علت اصلي افسردگي است. نظريههاي اصالت وجودي بر محور از دست دادن عزت نفس دور ميزنند. شي از دست رفته ميتواند واقعي يا سمبليك باشد مانند قدرت، مقام اجتماعي يا پول. ولي از دست دادن، في نفسه نميتواند به اندازه تغيير حاصل در خود سنجي فرد بر پايه آن مهم باشد. بسياري از افراد، خودپنداري خود را بر پايه اينكه چه كسي هستند يا چه چيزي دارند بنا ميكنند. مثلا من رئيس كارخانه هستم، من همسر بازيگري مشهور هستم، همانند سازيهايي از اين قبيل، شخص خارجي و ارزش افراد را در اذهان خود فرد نشان ميدهد. نظريههاي انسانگرايي بر اين فرض معتقدند که افسردگي زماني ظاهر ميشود که اختلاف بين من آرماني و من واقعي خيلي زياد باشد به طوريكه براي شخص قابل تحمل نباشد و اين انديشه با شواهد تجربي به دست آمده به وسيله پژوهشگراني كه ميزان خود ارزيابي افراد افسرده و غير افسرده را بررسي كردهاند، مطابقت دارد (آزاد، 1384). عوامل شخصيتي هيچ نوع صفت شخصيتي يا نوع شخصيت به عنوان زمينه ساز منحصر به فرد افسردگي شناخته نشده است. تمام انسانها با هر گونه الگوي شخصيتي، تحت شرايط مناسب ممكن است دچار افسردگي گردند. انواع شخصيت وسواسي-جبري، هيستريك، مرزي يا شخصيتهاي ضد اجتماعي، پارانوئيد و ساير انواع شخصيت كه از مکانيسمهاي دفاعي فرافكني و برونيسازي استفاده ميكنند ممكن است در معرض خطر بيشتر براي افسردگي باشند. مدل رفتاري لوينسون در خصوص افسردگي مدل رفتاري لوينسون از افسردگي بر اساس نظريه يادگيري اجتماعي بندورا بنا شده است. افسردگي در اين ديدگاه به عنوان تعامل «شخص ـ رفتار ـ محيط» نگريسته مي‌شود. اين بدين‌معناست كه احساسها و رفتار افسرده‌ساز با تغيير در محيط تحريك مي‌شوند؛ هنگامي كه تحريك شوند، رفتارهاي افسرده‌ساز بر شرايط محيطي تأثير منفي مي‌گذارند و همين تغييرات، علائم افسرده‌ساز بعدي را بوجود مي‌آورد و در نتيجه اين چرخه معيوب همچنان ادامه مي‌يابد. طبق مدل لوينسون ميزان پايين تقويت مثبت وابسته به پاسخ، يا ميزان بالاي تجربه بيزاري‌آور عامل آشكارساز افسردگي است. بنابراين، وقتي كه نتيجه رفتارهاي فرد بازده مثبت كم يا ميزان زيادي پيامد منفي به همراه داشته باشد، خلق، شناخت و رفتارهاي افسرده‌ساز تحريك مي‌شوند (ترپ و اولسون، 1990). تقويت مثبت اندك، يا ميزان زياد تجارب بيزاري‌آور و ناخوشايند فرد باعث القاء خلق ملال‌انگيز در وي مي‌شوند. سه دسته از عوامل منجر به كمبود تقويت مثبت وابسته به پاسخ مي‌شوند. اين عوامل عبارتند از: 1ـ نقص در خزانه رفتاري شخص يا مهارتها؛ بنابراين مانع به دست آوردن تقويت مثبت مي‌شوند. 2- فقدان تقويت‌هاي موجود در محيط شخص يا تعداد زيادي ازتجارب بيزاري‌آور. 3ـ كاهش توانايي براي لذت‌بردن از تجارب مثبت يا افزايش حساسيت بر تجارب منفي. با اين وجود عاطفه ملال‌انگيز و رفتار افسرده‌ساز مي‌تواند پاسخهاي همراهي‌كننده را از محيط اجتماعي فرا بخواند، كه خود اين حالت بر تداوم و تقويت عاطفي ملال‌انگيز و رفتار افسرده تأثير مي‌گذارند. به طور كلي شواهد تجربي نشان مي‌دهد افراد افسرده در مقايسه با افراد غير افسرده وقايع لذتبخش كمتري را تجربه مي‌كنند. رويكرد درماني لوينسون يك سيستم زنجيري براي ارزيابي و درمان افسردگي است. در مرحله ارزيابي سه مسئله اصلي مورد توجه قرار مي‌گيرد. اول اينكه ميزان دسترس‌پذيري به تقويت بايد مورد ارزيابي قرار گيرد. بخشي از اين دسترس‌پذيري به سطح فعاليت‌ بيمار بستگي دارد زيرا بيمار احتمالاً حيطه فعاليت خود را براي رويارويي با منابع تقويت بايد افزايش دهد. دومين مسئله ارزيابي نقص‌هاي مهارتي است (براي مثال جرأتمندي، مهارتهاي اجتماعي) زيرا بيماري كه مهارت‌هاي اجتماعي كافي دارد نسبت به بيماري كه اين مهارتها را ندارد، احتمالاً به تقويتهاي مثبت بيشتري از محيط دست خواهد يافت، نهايتاً اينكه در اين مدل به چگونگي تفسير فرد از تقويت نيز تأكيد شده است زيرا بيماري كه بسامد (فراواني) تقويت‌كننده، را كمتر از حد معمول برآورد كند بطور بالقوه خود را از دستيابي به تقويت‌كننده محروم مي‌كند. بنابراين در مدل لوينسون رفتارهاي بين فردي و عوامل شناختي نقش مهمي ايفا مي‌كنند. درمان در اين مدل براساس يكسري مراحل قابل پيشبيني صورت مي‌گيرد: 1ـ تشخيص‌هاي افتراقي: پي‌بردن به مسئله با استفاده از ابزارهاي خود گزارش و مصاحبه باليني. 2ـ تحليل کارکردي (كنشي) از نقش فعاليت: تعيين دقيق تعاملات شخصـ محيط يا وقايع مربوط به افسردگي شخص با استفاده از برنامه وقايع خوشايند و برنامه وقايع ناخوشايند. از ديدگاه لوينسون، شناختواره‌ها و احساسات نسبت به تغييرات رفتار حساس مي‌باشند و تغيير رفتار بر آنها تأثير زيادي دارد. در نتيجه يك برنامه رفتاري هدفمند در اوايل درمان و تداوم آن در مسير درمان از ملزومات اساسي درمان دراين رويكرد محسوب مي‌شود. لوينسون در پژوهشهاي اخير خود بر نقش عوامل شناختي نيز در بروز افسردگي تأكيد كرده است (دابسون و جكمان ـ كرام، 1996). مدل خويشتن‌داري رم افسردگي در مدل خويشتن داري رمبه عنوان نقص شناختي رفتاري در خويشتن‌داري مفهوم‌سازي مي‌شود. اين مدل بر پايه ديدگاههاي كانفر (1970، به نقل از بروين، 1988) مطرح شده است. وي معتقد است وقتي در رفتار افراد گسيختگي بوجود آيد يا اينكه در ايجاد كاري كه قصد انجامش را داشته‌اند با شكست روبرو شوند، فرايند خود نظم بخش آغاز مي‌شود. اين فرايند سه مرحله دارد كه مراحل اول آن مشاهده خود است. در اين مرحله افراد به رفتار خود توجه مي‌كنند و سعي بر اين دارند كه اعمال خود را بازبيني كنند. در مرحله دوم كه ارزشيابي خود ناميده مي‌شود آنها عملكرد واقعي‌شان را با هدفهاي ذهني يا سطح انتظار مقايسه مي‌كنند و تلاشآنها اين است كه هرگونه اختلاف را از بين ببرند. مرحله نهايي، تقويت خود است. يعني افراد در عوض دستيابي به اهداف، به خودشان پاداش مي‌دهند يا اينكه در عوض نرسيدن به اهداف، خودشان را مورد تنبيه و سرزنش قرار مي‌دهند. رم بر همين اساس معتقد است كنترلي كه افراد بر رفتارشان دارند مي‌تواند به سه فرايند تقسيم شود: 1ـ بازبيني ـ خود 2ـ ارزشيابي ـ خود 3ـ تقويت ـ خود نقص در هر يك از اين سه فرايند مي‌تواند به افسردگي منجر شود. 1ـ بازبيني ـ خود: الف) افراد افسرده بطور انتخابي به وقايع منفي در محيط بيشتر توجه مي‌كنند تا وقايع مثبت. ب) افراد افسرده بطور انتخابي بر بازده فوري رفتار خود توجه مي‌كنند تا بازده و نتايج بلندمدت. 2ـ ارزشيابي ـ خود الف) افراد افسرده مجموعه معيارهاي سخت و لازم‌الاجرايي را براي ارزشيابي رفتارهاي خود بر مي‌گزينند. ب) افراد افسرده براي رفتارهايشان از اسنادهاي منفي استفاده مي کنند. براي مثال آنها بازده مثبت را به عوامل بيروني و بازده منفي را به عوامل دروني نسبت مي‌دهند. 3ـ تقويت ـ خود الف) در نتيجه دو مرحله قبل، افراد افسرده تقويت مثبت كافي براي خود در نظر نمي‌گيرند و با كمبود تقويت مثبت روبرو مي‌شوند. ب) افراد افسرده براي خودشان خود ـ تنبيهي افراطي در نظر مي‌گيرند يعني اينكه در اثر نرسيدن به معيارهايشان، خود را مورد تنبيه شديد قرار مي‌دهند (توادل و اسكات، 1991). مدل شناختي ـ باليني بك نظريه‌هاي شناختي درباره اختلال هيجاني مانند نظريه طرحواره بك بر اين اصل بنا شده است كه اختلال روان‌شناختي به آشفتگي و نقص در تفكر ربط دارد، مخصوصاً اضطراب و افسردگي كه با افكار خودآيند منفي و تحريفهايي در ادراك‌ها مشخص مي‌شوند. افكار يا تفسيرهاي منفي از فعال‌سازي باورهاي ذخيره شده در حافظه بلندمدت به وجود مي‌آيند. هدف شناخت درماني اصلاح افكار و باورهاي منفي و رفتارهاي مرتبط با آنهاست كه باعث تداوم آشفتگي روان شناختي هستند. مؤلفه‌هاي اصلي نظريه طرحواره‌ها در خصوص اختلالات هيجاني را مي‌توان در شكل 1 نشان داده شده است. 216598586995تشكيل طرحواره‌هاي ناكارآمد00تشكيل طرحواره‌هاي ناكارآمد 1819910647065001711325394970رويداد حساس00رويداد حساس1101725269240تجربهيادگيري00تجربهيادگيري185102491440008001003583305سوگيريهاي شناختي00سوگيريهاي شناختي1823720243522500176085529140150016046453395345008515353071495پاسخهاي رفتاري00پاسخهاي رفتاري8515352576830اضطراب / افسردگي00اضطراب / افسردگي8515352049780افكار خودآيند منفي00افكار خودآيند منفي18986501927860008515351575435فعال‌سازي طرحواره00فعال‌سازي طرحواره1831340145923000 شكل2-1: نظريه طرحواره‌ها از اختلالات هيجاني (ولز، 2000) طبق اين رويكرد، اختلال هيجاني به فعال‌سازي طرحواره‌هاي ناكارآمد ربط دارد. طرحواره‌ها، ساختارهاي حافظه محسوب مي‌شوند كه از دو نوع اطلاعات تشكيل شده‌اند: الف) باورها ب) مفروضه‌ها باورها، سازه‌هاي مركزي هستند كه ماهيت غير مشروط دارند (براي مثال «من بي‌ارزشم»، «جهان جايگاه خطرناكي است») و به عنوان حقايقي در مورد خود و جهان پذيرفته مي‌شوند. مفروضه‌ها ماهيتي مشروط دارند و نشانگر وابستگي بين وقايع و ارزشيابي خود مي‌باشند (براي مثال «اگر من علايم جسمي غيرقابل تبييني داشته باشم به اين معناست كه حتماً به يك بيماري خطرناك مبتلا شده‌ام»). اين طرحواره‌هاي ناكارآمد كه خاص اختلال هيجاني مي‌باشند نسبت به طرحواره‌هاي افراد عادي سخت‌تر غيرقابل انعطاف‌تر و عيني‌تر هستند. محتواي چنين طرحواره‌هايي خاص يك اختلال است (فرضيه محتوي اختصاصي). طرحواره‌هاي اضطراب از باور و مفروضه‌هايي در مورد خطر و ناتواني براي مقابله تشكيل شده‌اند. در افسردگي كانون اصلي طرحواره بر حول مثلث شناختي منفي متمركز است، به اين صورت كه تجارب اوليه، پايه‌ها و بنيادهايي براي شكل‌گيري مفاهيم منفي در مورد خود، آينده و جهان بيروني فراهم كرده است. وقتي كه طرحواره‌هاي ناكارآمد فعال شوند، باعث ايجاد سوگيريهايي در جستجو و تفسير اطلاعات مي‌شوند. اين سوگيري‌ها در سطح روبنايي به صورت افكار خودآيند منفي در ساخت هشياري بروز مي‌كنند (ولز، 2000). نظريه بك در مورد افسردگي چهار مؤلفه دارد كه همگي ‌آنها شناختي هستند و به وقايع دروني ربط دارند (فري، 2000). اين چهار مؤلفه عبارتند از: الف) افكار خودآيند ب) طرحواره‌ها ج) خطاهاي منطقي د) مثلث شناختي افكار خودآيند، پديده‌هايي گذرا محسوب مي‌شوند. آنها جمله‌ها يا عبارتي هستند كه در ساخت هشياري به صورت تصوير ذهني، جمله يا كمله نشان داده مي‌شوند. اين افكار كوتاه و اختصاصي‌اند، بعد از واقعه سريعاً رخ مي‌دهند،ممكن است فقط در يك جمله بروز نكنند بلكه در چند كلمه يا تصوير ذهني كليدي تجربه مي‌شوند و علاوه بر اين از يك تفكر دقيق و منطقي نشأت نمي‌گيرند. اين افكار در لحظه وقوع منطقي به نظر مي‌رسند و افرادي كه مشكلات هيجاني مشابهي دارند اغلب افكار خودآيندشان شبيه به يكديگر است. طرحواره‌ها ساختارهاي پايداري هستند كه در سازمان‌بندي شناختي فرد جاي گرفته‌اند و به عنوان گذرگاهي براي خلاصه‌كردن تجارب فرد در جهان استفاده مي‌شوند. طرحواره‌ها باعث نظم بخشي به رفتار فرد مي‌شوند. مفهوم طرحواره‌ها، اساس نظريه‌هاي شناختي درباره آسيب‌شناسي رواني و شناختي درماني را تشكيل مي‌دهند. نايسر (1976) كه از جمله روان‌شناسان شناختي است معتقد است كه طرحواره‌ اطلاعات را از طريق حواس مي‌گيرد و خود اين طرحواره به وسيله آن اطلاعات تغيير مي‌يابند و اعمال و فعاليتهاي جستجوگرانه را جهت مي‌بخشند، اطلاعات بيشتري جذب ميكنند و متعاقب آن خود‌آنها نيز تغيير مي‌كنند (به نقل از هولون و گاربر، 1982). طرحواره مبناي پردازش اطلاعات بشمار مي‌رود و كل اطلاعات وارد شده به سيستم شناختي بايد در طرحواره‌ها پردازش شوند (كيسلر، 1996، وين فري و گلدفريد، 1986). امروزه شناخت درمانگران و از جمله بك براي درمان اختلالات شخصيت، درصدد تغيير «طرحواره‌هاي ناسازگار اوليه» هستند و از اين نظر اختلالات شخصيت در قالب طرحواره‌هاي ناسازگار ضابطه‌بندي مي‌شوند (يانگ، 1999؛ اسپري، 1999؛ ديويدسون، 2000). طرحواره‌ها قوانيني دقيق هستندكه ناظر بر پردازش اطلاعات و رفتار مي‌باشند. به لحاظ تاريخي مفهوم طرحواره از نوشته‌هاي كانت، سرچشمه گرفته است. طرحواره‌ها در حافظه به عنوان تعميم‌ها يا الگوهاي نخستين از تجارب خاص زندگي ذخيره مي‌شوند و به عنوان قالبي براي جهت‌دهي، معنابخشي و متمركزكردن تمام اطلاعات وارده عمل مي‌كند. در حقيقت طرحواره، به فرايندهاي شناختي هشيار نظير توجه، رمزگرداني، به يادسپاريو استنباطجهت مي‌دهند (ميلون، 1999). خطاهاي منطقي مؤلفه سوم ديدگاه بك به شمار مي‌روند. منظور از خطاي منطقي اشتباهاتي هستند كه در فرايند استدلال روي مي‌دهند (فري، 2001). فريمن (1983؛ به نقل از شارف، 2001) هشت خطاي منطقي را ذكر كرده است. اين خطاهاي منطقي عبارتند از: تفكر دو قطبي، فاجعه‌سازي، تعميم بيش از حد، انتزاع انتخابي، استنباط دلبخواهي، بزرگ انگاري يا كوچك نمايي، برچسب‌كردن. تفكر دو قطبي: اين خطاي شناختي با نهايت افراط در نظر گرفته شده و معمولاً شامل تفكر همه يا هيچ است. فاجعه‌سازي: در اين خطاي شناختي فرد در واقعه چنان اغراق مي‌كند كه نتايج و پيامدهاي فاجعه‌باري را به آن نسبت مي‌دهند. تعميم بيش از حد: قانوني است كه بر پايه يك واقعه منفي كوچك، فرد تفكر خود را با تعميم بيش از حد دچار تحريف مي‌كند. انتزاع انتخابي: برخي اوقات افراد يك ايده يا فكر را از يك واقعه به گونه‌اي انتخاب مي‌كند كه از تفكر منفي آنها حمايت مي‌كند. استنباط دلخواهي: نتيجه‌گيري كه با شواهد يا حقايق جور در نمي‌آيد يا اينكه با آنها در تضاد است. دو نوع استنباط دلخواهي وجود دارد كه عبارتند از ذهن‌خواني و پيش‌بيني منفي. بزرگ‌ انگاري يا كوچك شماري: اين حالت وقتي رخ مي‌دهد كه افراد نقايص خود را بزرگ جلوه مي‌دهد يا اينكه نكات مثبت را كوچك مي‌شمارند و به آنها بهايي نمي‌دهند. برچسب‌زدن يا برچسب‌ ناروا زدن: ديدگاهي منفي درباره خود كه با برچسب‌زدن به خود بر پايه خطاها يا اشتباهات صورت مي‌گيرد. در برچسب‌زدن يا برچسب‌ ناروا زدن افراد اغلب احساس نادرستي از خود يا هويت خود به وجود نمي‌آورند. شخص‌سازي: واقعه‌اي منفي را كه به فرد ربط ندارد به خودش ارتباط مي‌دهد. مؤلفه چهارم ديدگاه بك، مثلث شناختي است كه به محتواي تفكر ربط دارد. هم افكار خودآيند و هم طرحواره‌ها محتوي دارند و خطاهاي منطقي به عنوان سوگيري عمل كرده و باعث افراط هر چه بيشتر افكار خودآيند منفي و طرحواره‌ها مي‌شوند (فري، 2000). به عقيده بك، خلق غمگين و نارسايي‌هاي انگيزشي و آغازش‌گري در افراد افسرده بر اثر شناخت واره‌هاي منفي درباره خويشتن، جهان و آينده ايجاد مي‌شود. وقتي خلق افسردگي شكل گرفت و انگيزه براي كار و فعاليت كاستي يافت و نوميدي و بدبيني ريشه گستراند، طرحواره شناختي افسردگي استحكام بيشتري پيدا مي‌كند و بدين‌ترتيب يك نظام پسخوراند مارپيچي ايجاد مي‌شود كه بك آن را « مارپيچ نزولي در افسردگي» نام مي‌نهد: يعني بيمار هر قدر منفي‌تر مي‌انديشد، احساس بدتري پيدا مي‌كند و هر قدر احساس ناخوشايندتري پيدا مي‌كند، منفي‌تر مي‌انديشد (قاسم‌زاده، 1379). مدل كلي افسردگي از ديدگاه بك در شكل 2ـ3 نشان داده شده است. نظريه شبكه تداعي در نظريه شناختي بك، شناختواره‌هاي منفي تعيين‌كننده افسردگي، به گونه‌اي كاركردي (كنش) با طرحواره‌ها يا مفروضه‌هاي اساسي كه در مواجهه با فشارزاي متناسب فعال مي‌گردند، ارتباط دارند. طرحواره‌ها حول رشد و تكامل در اثر تجارب فرد شكل مي‌گيرند و به صورت يك فرايند اساسي در حافظه باقي مي‌مانند. و هرگاه يك رويداد محيطي متناسب و هماهنگ با آنها اتفاق افتاد، فعال شده و تعبير و تفسير رويدادها را تحت تاثير قرار مي‌دهند. از سوي ديگر، عده‌اي از نظريه‌پردازان روان‌شناسي باليني به سوگيريهاي حافظه و نقش تسهيل‌گر متغير خلق و عاطفه توجه كرده‌اند. مفهومي كه با عنوان «تسهيل عاطفي» نيز مشهور است. اين عده عمدتاً متاثر از نظريه زانيس مبني بر تقدم عاطفه و خلق در پردازش اطلاعات هستند. باور (1981؛ به نقل از محمود عليلو، 1378) براساس آزمايشهاي خود اعلام كرد كه حالتهاي عاطفي با رويدادهاي همزمان خود ارتباط برقرار مي‌كنند و فعال‌شدن اين حالتهاي عاطفي مي‌تواند خاطره‌هاي قبلي را براي هشياري قابل دسترسي سازند. در تبيين اثرات پردازش خلق و عاطفه، باور (1981) نظريه شبكه تداعي حافظه را مطرح كرده است. باور معتقد است تأثيرات خلق و عاطفه بر فرايندهاي شناختي، به ويژه حافظه را مي‌توان در چارچوب نظريه جامع شبكه تداعي حافظه دراز مدت منسجم نمود. باور چنين مي‌نويسد: «براساس رويكرد شبكه تداعي هر عاطفه مشخص، گره يا واحد ويژه‌اي را در حافظه دارد كه بسياري از جنبه‌هاي ديگر عاطفه مزبور را كه با آن ربط دارند، جمع‌آوري مي‌كند. هر واحد عاطفي نيز با رويدادهاي زندگي فرد در لحظه‌اي كه آن عاطفه ويژه برانگيخته شده، مربوط است. اين گره‌هاي عاطفي مي‌توانند توسط محركهاي زيادي از قبيل تحريكات فيزيولوژيكي يا نمادهاي كلامي فعال گردند. موقعي كه فعال‌شدن گره‌ها بالاتر از آستانه باشد، واحد عاطفي ساير گره‌هاي مربوطه را نيز تحريك مي‌كند كه نتيجه آن توليد الگويي از برانگيختگي خود مختار و رفتار ابزاري است كه براي آن عاطفه ويژه طراحي شده است. فعال‌شدن گره عاطفي همچنين موجب فعال‌شدن ساختارهاي حافظه‌اي مربوط به‌آن مي‌گردند. بنابراين تحريك گره غمگيني، فعال‌شدن عاطفه مزبور را ابقاء خواهد كرد و يادآوري خاطرات بعدي را تحت تأثير قرار خواهد داد.» طبق نظر باور (1981) مفاهيم از طريق گره‌هاي فردي به درجات مختلف با تجارب شخصي ارتباط مي‌يابند. فعال‌شدن يك واحد عاطفي تماس مفاهيم مرتبط با خود را فعال خواهد كرد و در اين ميان ابتدا قوي‌ترين حلقه‌هاي تداعي فعال خواهند شد. حلقه در نظريه باور، عاملي است كه دو مفهوم يا دو تداعي را با هم مرتبط مي‌سازد. طبق نظر او، رويدادها از طريق مجموعه‌اي از قضاياي توصيفي در حافظه بازيابي مي‌شوند. به هنگام فعال‌شدن يك گره عاطفي، تحريك از يك گره به گره‌اي ديگر انتشار مي‌يابد و اين امر از طريق حلقه‌هاي تداعي بني مفاهيم صورت مي‌گيرد. در نهايت باور نتيجه مي‌گيرد كه فعال‌شدن گره عاطفي، افكار، باورداشتها و خاطره‌هاي موقعيتي مربوط را براي هشياري قابل دسترسي مي‌سازد. آسنيك و كين (1990) مفروضه‌هاي اساسي نظريه شبكه تداعي را به اين صورت بيان مي‌كنند: 1 ـ هیجانها مي‌توانند به عنوان واحدها يا گره‌هايي در شبكه معاني نگريسته شوند كه با عقايد مربوطه، سيستم‌هاي فيزيولوژيكي، وقايع و الگوهاي ماهيچه‌اي و بياني پيوند دارند. 2ـ عناصر هيجاني در شبكه معنايي به صورت گزاره‌ها يا بيانيه‌ها ذخيره مي‌شوند. 3ـ افكار از طريق فعال‌سازي گره‌ها درون شبكه معنايي بوجود مي‌آيند. 4ـ گره‌ها مي‌توانند توسط محركهاي دروني يا بيروني فعال مي‌شوند. 5ـ فعال‌سازي از طريق گسترش گره‌ها به شيوه‌هاي انتخابي در گروههاي مربوطه بوجود آمده و تداوم مي‌يابد. 6- هشياري مشتمل بر مجموعه‌اي از گره‌هاست كه بالاتر از حد آستانه فعال شده‌اند. بنياد نظريه شبكه تداعي بر اين اصل بنا شده است كه وقتي ما دچار حالت خلقي افسرده در زمان حال مي‌شويم احتمال اينكه وقايعي را از گذشته بياد بياوريم كه با اين حالت خلقي در گذشته مرتبط بوده‌اند، بيشتر است. حالت خلق فعلي مي‌تواند مفاهيم و سازه‌هايي را كه قبلاً براي تفسير وقايع استفاده مي‌شده‌اند را دوباره فعال كند و بيشتر در دسترس قرار دهد و در نتيجه براي تفسير وقايع فعلي مورد استفاده قرار گيرند. براي مثال در حالت خلقي افسردگي در زمان حال، مفاهيم و سازه‌هايي كه قبلاً براي تفسير وقايع مورد استفاده قرار مي‌گرفته‌اند، براي تفسير وقايع فعلي نيز به كار مي‌روند. در نتيجه تجارب فعلي با احتمال بيشتري به شيوه‌اي منفي تفسير مي‌شوند (تيزدل، 1993). مدل شبكه تداعي كه مبتني بر يافته‌هاي آزمايشي است نشان مي‌دهد كه خلق افسرده باعث ايجاد سوگيري‌هايي در پردازش شناختي مي‌شوند. بنابراين طبق اين ديدگاه، تفكر منفي در افسردگي، نتيجه جورشدن وقايع محيطي كه مفروضه‌هاي ناكارآمد مربوط به آن را در افراد آسيب‌پذير فعال مي‌كند، نيست؛ بلكه ناشي از شدت اثرات عادي خلق بر پردازش اطلاعات است. اين ديدگاه نشان مي‌دهد كه تفكر منفي پيامد خلق افسرده است. بنابراين تبيين اين مسئله كه تفكر منفي به دنبال بهبود خلق ـ حتي توسط دارو درماني يا درمانهاي روان‌شناختي ديگر به غير از شناخت درماني ـ كاهش مي‌يابد، با مشكل خاصي روبرو نمي‌شود. با اين وجود، نكته مهم در نظريه شبكه تداعي اين است كه تفكر منفي همانطور كه مي‌تواند پيامد افسردگي باشد مي‌تواند پيشايند افسردگي نيز قرار بگيرد. بين خلق و تفكر منفي روابط متقابل وجود دارد. به هنگام بروز خلق افسرده، احتمالاً به شيوه‌اي منفي فكر مي‌كنيم به اين دليل كه خلق منفي بر دسترس‌پذيري و فعال‌سازي خاطرات و سازه‌هاي تفسيري اثر گذاشته است و خود تفكر منفي احتمالاً باعث تداوم افسردگي مي‌شود. اين حلقه معيوب خود تداوم بخش در شكل 2 نشان داده شده است. شكل2-2: حلقه معيوب بر پايه رابطه متقابل بين تفسيرهاي منفي از تجارب و خلق افسرده (تيزدل، کلارک و آلفورد، 1993، ص 343) پژوهش در خصوص رابطه بين خلق و حافظه در طي بيست سال گذشته به سرعت گسترش يافته و به يكي از حوزه‌هاي پژوهش فعال و جذاب تبديل شده است. اگرچه تا قبل از 1970 مطالعات اتفاقي در مورد خلق و حافظه صورت مي‌گرفت، اما يك حوزه فعال پژوهش به شمار نمي‌رفت. اين وضعيت از سال 1975 به سرعت و به دليل گوناگون تغيير كرد و هم اكنون اهميت عاطفه در حافظه بوسيله روان‌شناسان شناختي مورد تأكيد قرار گرفته است. كاري كه قبل از آن، از سوي روان‌شناسان باليني و روان‌شناسان اجتماعي مورد توجه قرار گرفته بود. در زمينه پژوهش خلق و حافظه چندين پژوهش عمده نظير حافظه همخوان با خلق و حافظه وابسته به خلق (اليس و موري،1999) وجود دارد كه مي‌تواند آنها را در منابع مربوط جستجو كرد. مدل درماندگي آموخته شده مدل درماندگي آموخته شده توسط آبرامسون، سليگمن و تيزدل (1978) بيان گرديد. مدل درماندگي آموخته شده يك مدل شناختي است، زيرا علت اصلي افسردگي را انتظار ذكر مي‌كند: انتظار فرد در مورد اينكه وقايع بد رخ خواهند داد و او نمي‌تواند از آنها جلوگيري كند. در مدل درماندگي آموخته شده اعتقاد بر اين است كه نقص اصلي در انسانها و حيوانهاي درمانده اين است كه بعد از وقايع كنترل‌ناپذير، انتظارشان از آينده، نامشروط (بي‌ارتباط) بودن بين پاسخ و بازده است. اين نظريه بيان مي کند سگها، موشها و افرادي كه قادر نيستند از وقايع بگريزند بعد از اينكه چنين وقايعي (كنترل‌ناپذير) رخ دادند حالت منفعلانه به خود مي‌گيرند. آنها نمي‌توانند ياد بگيرند كه پاسخ آنها ممكن است راه گريزي برايشان فراهم سازد. اين انتظار كه پاسخ‌هاي آينده بيهوده و بي‌نتيجه است، باعث دو نقص مي‌شود: الف) از طريق كاهش‌دادن، انگيزش در پاسخدهي به وجود مي‌آورد. ب) متعاقباً باعث ايجاد مشكلاتي مي‌شود، به اين صورت كه بازده مشروط فراتر از پاسخ است (دستيابي به نتيجه فراتر از كار و تلاش مي‌باشد). وقتي كه موجودات انساني مشكلات غيرقابل حل و غير قابل گريزي را تجربه مي‌كند و به اين برداشت مي‌رسند كه پاسخهاي آنها تأثيري ندارد يك سؤال مهم از خودشان مي‌پرسند: « چه چيزي باعث درماندگي من شد؟» اسناد علّي كه فرد براي چنين وقايعي ارائه مي‌دهد نقش تعيين‌كننده‌اي در انتظار شكست براي آينده ايفا مي‌كنند. سه بعد در اسناد علّي وجود دارد كه در ايجاد درماندگي براي وقايع آينده مهم‌اند: 1ـ دروني ـ بيروني 2ـ با ثبات ـ بي‌ثبات 3ـ كلي ـ اختصاصي بين علت، سير، عوامل زمينه‌ساز و پيشگيري از درماندگي آموخته در آزمايشگاه با اختلال افسردگي اساسي در زندگي واقعي شباهتهايي وجود دارد. مدل تكرار غيرارادي خود نظم بخش در طي چند دهه گذشته علاقه به نقش توجه متمركز بر خود و فرآيند خود نظم‌بخشي در ايجاد رفتار ناكارآمد افزايش يافته است. يكي از اين نظريه‌ها كه از سوي پيزجنسكي و گرينبرگ و همکاران (1991) ارائه شده است، تحت عنوان مدل تكرار غيرارادي خود نظم‌بخشي مشهور است. آنها اين نظريه را اساس فرآيند توجه به خود براي تببين افسردگي واكنشي مطرح كرده‌اند. نظريه مذكور با ارائه مدل سيبرنتيك خود نظم‌بخشي، چارچوبي مفيد براي كشف روابط دروني ميان فرآيندهاي انگيزشي و شناختي گوناگون دخيل در افسردگي فراهم مي‌كند. به طور خلاصه، در مدل تكرار غيرارادي خود نظم‌بخشي چنين فرض شده است كه افسردگي بدنبال از دست‌دادن منبع مهم ارزش شخصي و عزت نفس رخ مي‌دهد و اين زماني است كه فرد در چرخه‌اي خود ـ نظم‌بخش كه در آن هيچ پاسخي براي كاستن از اختلاف بين حالت واقعي موجود و حالت مطلوب وجود ندارد، گرفتار مي‌شود. در نتيجه فرد گرفتار يك الگوي مداوم توجه متمركز بر خود مي‌شود كه باعث افزايش عاطفه منفي، تحقير نفس، ناكارآمدي و پيامدهاي منفي ديگر و نيز يك سبك متمركز بر فرد افسرده ساز مي‌شود (مبيني، 1376). مدل سبك هاي پاسخيبه افسردگي پژوهشها نشان مي‌دهد افرادي كه افسرده مي‌شوند شبه صفاتي دارند كه ممكن است بر خلق آنها تأثير بگذارند. اگر چنين حالتي رخ بدهد يعني صفات شخصيت بر خلق اثر بگذارند، تفاوتهاي فردي در صفات شخصيت، باعث بروز افسردگي به شيوه‌هاي مختلف مي‌شود. براي مثال كلاين، وندرليچو شيا(1977) معتقدند كه خصوصيات شخصيتي پايدار نظير وابستگي و بي‌نقص‌گرايي با كيفيت‌هاي متفاوت در بيان افسردگي ربط دارند. برخي از افراد ملال‌انگيز به طور منظم به جنبه‌هاي منفي اطلاعات بيشتر از جنبه‌هاي مثبت و خنثي توجه مي‌كنند، خاطرات منفي بيشتري را به ياد مي‌آورند و اطلاعات منفي را بيش از حد پردازش مي‌كنند (سيگل و اينگرام، 1977). پردازش منفي اطلاعات در حد بسيار زياد را انديشناكي گويند. اين ديدگاه كه صفات شخصيتي خاص باعث ايجاد خلق مخصوصي مي‌شوند و خود اين خلق بر پردازش اطلاعات تأثير مي‌گذارد، به ديدگاه راستينگ و دهارت (2000) نزديك است. نولن ـ هوكسما (1993، 2000؛ نولن ـ هوكسما، پاركر و لارسون، 1994) براين اساس نظريه سبكهاي پاسخي به افسردگي را بيان تفاوتهاي فردي در سير، مدت و رهايي از علائم افسردگي ارائه كرده است. او معتقد است كه نوع پاسخ فرد به علائم افسردگي در مدت زمان تجربه آن علائم اثر مي‌گذارد. افرادي كه سبك پاسخي آنها انديشناكي است، بر علائم، علل ممكن و پيامدهاي اين علائم متمركز مي‌شوند. انديشناكي يعني تمركز مداوم بر علل، معنا و پيامدهاي علائم افسردگي. پاسخهاي انديشناكي به افسردگي به عنوان رفتارها و افكاري تعريف مي‌شوند كه توجه فرد را به سمت علائم افسردگي و پيامدهاي منفي آنها متمركز مي‌كند. محتواي شناختواره‌هاي افراد كه سبك پاسخ انديشناكي دارند گاهي اوقات شبيه به افكار خودآيند منفي است كه به وسيله بك وهمکاران شرح داده شده است، اما اين سبك پاسخي با افكار خودآيند يكي نيست. سبك پاسخي انديشناكي مشتمل بر الگوهايي از رفتارها و افكاري است كه توجه فرد را به سمت حالت هيجاني او متمركز مي‌كند و او را از هرگونه عملي كه باعث برگرداندن توجه از خلق منفي مي‌شود، باز مي‌دارد. سبك پاسخي انديشناكي سبكي ناكارآمد است كه باعث تداوم حالت افسردگي مي‌شود. از طرفي سبك پاسخي توجه گردانيباعث كاهش علائم افسردگي مي‌شود. دويسو نولن ـ هوكسما (2000) در پژوهشي به اين نتيجه رسيدند كه انديشناكي يك سبك شناختي انعطاف ‌ناپذيراست. مدل شناختي جديد بك از افسردگي نظريه شناختي در مورد افسردگي در طي 30 سال اخير شاهد تغييراتي بوده است. طبق ضابطه‌بنديها رويكرد شناختي، عاطفه (هيجاني) يك حالت ذهني است كه در نتيجه ارزيابي محركهاي دروني يا بيروني بوجود مي‌آيد. در ديدگاه شناختي، طرحواره‌ها، اجزاء يا بلوك هاي سازنده براي بازنمايي دروني معني به شمار مي‌روند، پردازش اطلاعات در حالت اوليهداراي ويژگيهاي زير مي‌باشد: 1ـ پيچيده‌تر و تلفيقي‌تر است. 2- خودآيند و بي‌تلاشاست و كمتر حالت تحليلي دارد. 3ـ برانگيخته است يعني وقتي فعال شد به سيستم پردازش اطلاعات حاكم مي‌شود. 4ـ طرحواره مفهومي - شناختي است. در افسردگي شيوه فقدان اوليه بر پردازش اطلاعات حاكم مي‌شود. فعال‌سازي شيوه فقدان اوليه در شكل 3 نشان داده شده است. شكل2-3: فعال سازي شيوه فقدان اوليه در افسردگي(كلارك، بك و آلفورد، 1999، ص 89) ممكن است نسبتاً ساده باشد و يك مفهوم ساده را مثل ميزبازنمايي كنند يا اينكه ممكن است پيچيده باشند و براي بازنمايي مفاهيم پيچيده‌تر بكار مي‌روند. طرحواره‌ها دو ويژگي كلي دارند. 1ـ ساختار طرحواره 2ـ محتواي طرحواره در ديدگاه شناختي جديد، انواع متفاوتي از طرحواره‌ها مطرح شده است. اين طرحواره‌ها با عملكردها يا جنبه‌هاي متفاوت سيستم زيستي ـ رواني ـ اجتماعيمطابقت دارند. اولين نوع طرحواره‌ها، طرحواره‌هاي شناختي ـ مفهوميهستند كه براي انتخاب، اندوزش و تفسير اطلاعات لازم و ضروري هستند. اين طرحواره‌ها نقش اصلي را در شناخت درماني افسردگي و نظريه شناختي بازي مي‌كنند. دومين نوع طرحواره‌ها، طرحواره‌هاي عاطفيهستند كه ادراك حالتهاي احساسي و تركيبات متفاوت آنها را ميسر مي‌گردانند. طرحواره‌هاي عاطفي در راهبردهاي رواني ـ زيستي كه با زنده ماندن ارتباط دارد، نقش عملكردي دارند. طرحواره‌هاي فيزيولوژيكسومين نوع از ساختارهاي شناختي هستند كه عملكرد و فرآيندهاي جسمي را بازنمايي مي‌كنند. اين طرحواره‌ها محركهاي حسي ـ عمقيرا كه از احشاء و ماهيچه‌هاي بدن نشأت مي‌گيرد، را پردازش مي‌كنند. ناكارآمدي چنين طرحواره‌هايي منجر به آسيب رواني واز جمله اختلالات آسيمگيو خود بيمار انگاري مي‌شود. چهارمين نوع طرحواره‌ها، طرحواره رفتاريهستند. اين طرحواره‌ها نشان‌دهنده رمزگان ذهني گرايشي و برنامه‌هاي آمادگي براي عمل مي‌باشند كه به كنشهاي خودآيند و هماهنگ شده بسياري از پاسخهاي حركتي كه در رفتاري بياني پيچيده دخالت دارند، اجازه بروز مي‌دهند. طرحواره‌هاي انگيزشيرابطه نزديكي با حيطه رفتاري دارند. اين طرحواره كه به سطوح مختلف فعاليت، جهت‌بخشي و پاسخدهي ربط دارند در موجود انساني وجود دارند. در ديدگاه شناختي، ساختارهاي معنايي فرد ـ ويژه يا طرحواره‌ها با بنياد ناكارآمدي شناختي در اختلالات هيجاني به شمار مي‌روند و اين مفهوم، اساس نظريه‌هاي شناختي در 30 سال اخير به شمار مي‌رود. با اين وجود، بك اخيراً مفهوم شيوه (سبك) را براي بازنمايي اطلاعات به كار بدره است. شيوه نشانگر يك ساختار وسيع‌تر، تلفيقي‌تر و سازمان يافته‌تر در بازنمايي معناست. شيوه شامل مجموعه‌اي اختصاصي از طرحواره‌هاي شناختي ـ مفهومي، عاطفي، فيزيولوژيكي، رفتاري و انگيزشي است كه براي كنارآمدن با خواستها و برنامه‌هاي موجود در ارگانيزم سازمان‌دهي مي‌شوند. مدل زير سيستمهاي شناختي متعامل تيزدل (1993؛ به نقل از قاسم‌زاده، 1379) درباره رابطه بين هيجان و شناخت در اختلالات خلقي (افسردگي) نظريه‌اي را مطرح كرده است كه به نام نظريه «زيرسيستمهاي شناختي متعامل» معروف است. در اين چارچوب براي هر نوع اطلاعات، ذخيره‌هاي حافظه‌اي جداگانه وجود دارد و جمعاً نه زيرسيستم حافظه وجود دارد. پردازش اطلاعات شامل انتقال اطلاعات بين زير سيستمها و گشتاربنديآن از يك رمزگان ذهني به رمزگان ذهني ديگر است. دراين شيوه، برخورد و رمزگان ذهني به دو سطح معنا مربوط مي‌شوند 1ـ سطح اختصاصي‌تر 2ـ سطح كلي‌تر در بازنمايي هاي گزاره‌اي معمولاً معاني در سطح اختصاصي خود پردازش مي‌شوند، مانند : «امروز هوا سرد است». معني دراين سطح نسبتاً ساده دريافت مي‌شود. نظريه باور درباره ارتباط خلق و حافظه را مي‌توان در اين سطح از بازنمايي قرار داد. اما تيزدل از بازنمايي‌هاي دلالتي‌ ضمني نيز سخن مي‌گويد كه نمايانگر سطح كلي‌تر و همگاني‌تر معاني است. انتقال معاني در اين سطح دشوار است، چون مستقيماً با زبان ارتباطي انطباق ندارند. به نظر مي‌رسد كه فقط دراين سطح است كه معني با هيجان ارتباط مي‌يابد. معاني در سطح دلالتي (ضمني)داراي سه خصوصيت است: 1ـ بازنمايي در اين سطح در عالي‌ترين سطح تجربه وانتزاع صورت مي‌گيرد. 2ـ سيمايه‌هاي حسي، آهنگ صدا يا پسخوراندهاي درون حسي از بيان چهره و يا برانگيختگي جسمي، به اضافه الگوهاي معاني اختصاصي در آن سهم دارند. 3ـ اطلاعات ضمني بر اثر دخالت مدلهاي طرحواره‌هاي يا مدلهاي ذهني منتقل مي‌شوند. اين مدلها نمايانگر روابط متقابل بين ويژگيهاي كلي تجربه است. اصولاً اطلاعات و دانسته‌ها در مدلهاي طرحواره‌هايي ضمني (تلويحي) است و نه آشكار (تصريحي). با شنيدن جمله «علي دستش را بريد؛ زهرا دنبال چسب زخم مي‌گشت» مدلهاي طرحواره‌اي «بريده‌شدن دست علي» و «خون آمدن از آن» كه در آن مستقيماً به خون اشاره نشده است، با هم تركيب مي‌شوند. شعر، نمونه عالي تجلي اين نوع اطلاعات ضمني است. وقتي مي‌خوانيم: «بر لب جوي بنشين و گذر عمر ببين» آب به خودي خود بر اثر اطلاعات افزونه‌ايدر ذهن پيدا مي‌شود. بنابراين معاني ضمني در سطح عالي را معمولاً نمي‌توان بوسيله جمله‌هاي معمولي بيان كرد، مگر اينكه در قالب شعر، تمثيل، استعاره، ضرب‌المثل، طنز و قصه به آن پرداخت. معاني سطح ضمني در قالب مدل هاي ذهني بازنمايي مي‌شوند كه خود اين مدل ها يك نقشه دروني از روابط بين جنبه‌هاي مختلف تجارب براي را فراهم مي‌كنند (جانسون ـ ليرد ، 1983؛ به نقل از تيزدل، سگال و ويليامز، 1995). تيزدل (1997) با استفاده از استعاره «ذهنيت حاکم» كه از روبرت اورنستاين به عاريت گرفته است، مؤلفه‌هاي اصلي مدل خود را چنين توضيح مي‌دهد: 1ـ ما يك ذهن نداريم بلكه چند ذهن داريم كه هر كدام از آنها ممكن است براي لحظه‌اي فعال شوند. اگر اين حالت رخ دهد، ذهنيت حاکم اتفاق افتاده است (يعني يكي از ذهن‌ها در جايگاه فعال قرار گرفته است). 2ـ عقيده پيمانه‌اي بودن ذهن كه امروزه از سوي دانشمندان دانش شناخت پايه تقريباً پذيرفته شده است، اولين‌بار از سوي فودور (1983؛ به نقل از فودور، 2000) ارائه شده است. او معتقد است كه بخشي از ذهن به صورت پيمانه است و هر پيمانه ويژگي ها و خصوصيات خاص خود را دارد و داراي آسيب‌شناسي مخصوصي مي‌باشد. 3ـ در اختلالات خلقي فرد به يكي از اين ذهن‌ها مي‌چسبد و تعامل بين شناخت و هيجان نقش اصلي در تداوم چنين ذهن‌هايي باز مي‌كند. 4ـ هدف درمانهاي شناختي ـ رفتاري كمك به مراجع است تا از ذهني كه به آن چسبيده‌اند، رهايي پيدا كنند. اثرات بلندمدت چنين درمانهايي به اين نكته بستگي دارد كه به مراجع كمك كند تا در آينده از چسبيدن و گيرافتادن در چنين ذهن‌هايي اجتناب كند. نظريه زير سيستمهاي متعامل افسردگي را به انتقال در مدل طرحواره‌اي ربط مي‌دهد. مدل هاي طرحواره‌اي ناكارآمد با رابطه بين ارزش شخص با پذيرش از سوي ديگران و موفقيت در كارها مشخص مي‌شوند. از اين ديدگاه خلق عادي با مدل طرحواره‌اي كارآمد همراه است كه در آن ارزش شخص نسبتاً مستقل از ديگران است يا ربطي به ديگران ندارد و ضمناً به موفقيت و شكست در تكاليف نيز مربوط نيست. در اختلالات خلقي فرد به يكي از اين ذهن‌ها مي‌چسبد. ذهن‌ها در اين ديدگاه به عنوان وقوع اتحاد يا الگوهاي ارتباطي از پردازش زير سيستمها در نظر گرفته مي‌شوند. ذهن‌ افسرده‌ساز داراي ويژگيهاي زير است: 1ـ دو زير سيستم شناختي معاني را بررسي مي‌كنند. معاني سطح بالا از تجارب استخراج مي‌شوند. ضمناً هيجان نيز از همين سطح معنا بر مي‌خيزد. 2ـ افسردگي حاصل پردازش مدلهاي طرحواره‌هاي افسرده سازست. 3ـ اين سيستم‌ها پويا هستند. تداوم افسردگي به پردازش علائم طرحواره‌هاي افسرده ساز بستگي دارد. اگر اين حالت متوقف شود براي مثال از طريق توجه برگرداني، افسردگي از بين مي‌رود. 4ـ پيكربندي پردازش براي كاهش افسردگي از طريق كاهش تمايز و اختلاف بين موقعيت فعلي با موقعيت قبلي بكار مي‌افتد، اما چنين راهبردهاي شناختي براي اين هدف ناكارآمدند. اين راهبردها نه تنها در رسيدن به هدف مزبور شكست مي‌خورند بلكه با ايجاد اختصاصي منفي در بر هم نهاد مدل طرحواره‌هاي افسرده ساز نقش دارند. سه جنبه از پردازش در چسبيدن به ذهن افسرده‌ساز نقش دارند: 1ـ دايره پسخوراند بين طرحواره‌هاي افسرده ساز كه از معاني اختصاصي بوجود مي‌آيد (دايره شناختي). 2ـ دايره پسخوراند بين مدل طرحواره‌هاي افسرده ساز با اثرات بدني و حسي عمقي (دايره حسي). 3ـ سومين پديده‌اي كه به تداوم افسردگي كمك مي‌كند امپراطوري يا استعمارگري شناختي است؛ يعني گرايش مدل طرحواره‌هاي افسرده ساز به پردازش اطلاعات با منابع قبلي (تيزدل، 1997). مباحث گفته شده در مورد ذهن افسرده‌ساز در شكل 2 نشان داده شده است. 104076580010داده هاي حسي- عمقيوضعيت جسمي00داده هاي حسي- عمقيوضعيت جسمي763905320040003060700271780اثرات جسماني00اثرات جسماني 252095024193400423672019050000 3726815276225افسردگي00افسردگي1040765109855001442085276225الگوهاي طرحواره اي افسردهساز (دلالتي)00الگوهاي طرحواره اي افسردهساز (دلالتي)-381014287500 315531519176900274701066421000 80010017653000-10477530416500 13582653175معاني اختصاصي منفي (گزاره اي)00معاني اختصاصي منفي (گزاره اي)81534045847000 30861006604000282384510668000 144208522225معاني اختصاصي منفي (گزاره اي)00معاني اختصاصي منفي (گزاره اي)32950151905افکار خودکار منفي (سطح گفتاري)00افکار خودکار منفي (سطح گفتاري) 276860014033400 شكل2-4: پيکربندي قفل دروني افسرده ساز در ديدگاه زيرسيستم هاي شناختي متعامل هسته اصلي نظريه زيرسسيتمهاي شناختي متعامل تفاوت و تمايز بين دو نوع شناخت است. در اين ديدگاه بين «پردازش سرد» و «پردازش داغ» تفاوت وجود دارد. اين تفاوت از سوي نظريه پردازان در قالب كلمات و مفاهيم ديگر نيز مطرح شده است. ويگوتسكي از جمله كساني است كه بين معناو مضمونتفاوت قايل است. خود ويگوتسکي اين تمايز را از پلهاناقتباس نموده است. بنظر وي مضمون كلمه عبارت است از «مجموع رويدادهاي روان‌شناختي كه به وسيله كلمه در‌آگاهي برانگيخته مي‌شوند». مضمون كل پويا، سيال و بغرنجي است كه چندين حوزه را در بر مي‌گيرد. مرزبندي اين حوزه‌ها متغير است. معنا يكي از حوزه‌هاي مضمون و باثبات‌ترين و دقيق‌ترين آنهاست و كلمه مضمون خود را از متني‌ كه در آن پديدار مي‌شود، كسب مي‌كند. اين مضمون در متن‌هاي مختلف فرق مي‌كند، ولي معني در سراسر اين تغييرات ثابت باقي مي‌ماند» (ويگوتسکي، 1371، ص 193). ويگوتسکي همسو با نگرش‌ روان‌شناختي خود، به سطح در پردازش معني‌شناسي قايل است: 1ـ سطح تعميمي يا مفهومي كه تفكر، تجربه، تحليل، تعاريف دقيق و فرمول‌بندي علمي را امكان‌پذير مي‌سازد. در اين سطح تفكر براساس معني يعني نظام پايداري از تعميم‌ها صورت مي‌گيرد و كل تجربه سازمان‌يافته‌اش بازنمايي مي‌شود. اين همان سطحي است كه درك جدا از بافت را عملي مي‌سازد. 2ـ سطح مضموني كه سطحي است عاطفي، هيجاني، موقعيتي و شخصي كه خارج از بافت و زمينه خود چندان مفهومي ندارد. اگر معناي مفهومي را انعكاس عيني از نظام روابط و همخواني‌ها بدانيم كه در ذهن بسياري مشترك است، در واقع مضموم گشتاري است كه در معني صورت مي‌گيرد و معني را تبديل به يك حالت عاطفي و گرايش مي‌كند. در اين سطح، پردازش كلمه صرفاً براساس ساختار آن صورت نمي‌گيرد، بلكه فضاي ذهني، نگرشها، پيشداوريها و در كل انگيزه و هدف نيز در آن پردازش اثر مي‌گذارند (قاسم‌زاده، 1379).آنچه درباره تفاوت بين معنا و مضمون گفته شد، در جدول 3 نشان داده شده است. جدول2-3: تفاوت هاي بين معنا و مضمون (حميدپور، 1381)معني گزاره‌ها (معني)معناي ضمني (مضمون)پردازش شناختيشناخت سردباور عقلانيتغيير مرتبه اولارزيابي مبتني بر شناختپيرامونيمنطقينيمكره چپتصريحيآشكارارجاعيتعميم يافتهپردازش عاطفيشناخت داغباور هيجانيتغيير مرتبه دومارزيابي مبتني بر عاطفهمركزيتجربينيمكره راستتلويحيضمنيهيجانياختصاصي تيزدل (1993) با انتقاد به نظريه شبكه تداعي باور، معتقد است كه اين نظريه نمي‌تواند بين «پردازش سرد» و «پردازش داغ»تمايز قايل شود. تيزدل، آني‌ليود و هاتون ( 1998)، شپارد و تيزدل (1996)، معتقدند كه اثر خلق بر تفكر تنها در سطح خاصي از بازنمايي شناختي، مطابق با مفاهيم و سازه‌ها و مجموعه‌اي از مفاهيم رمزگرداني شده و در قالب گزاره‌هايي در حافظه رخدادياتفاق مي‌افتد. از اين ديدگاه تفكر منفي يا افسرده‌ساز وابسته به خلق نتيجه حالت افسردگي فعلي است كه تمام مفاهيم و سازه‌هاي منفي مربوط به وقايع قبلي را كه با خلق افسرده همخوان هستند دوباره فعال كرده است. براساس نظريه شبكه تداعي افراد افسرده و يا كساني كه حالت خلق غمگيني به آنها القاء شده باشد بايد سازه‌ها و مفاهيم منفي بيشتري را يادآوري كنند. اما گاهي اوقات يادآوري اين افراد ناهمخوان با خلق است يعني با القاء خلق افسرده يا كساني كه دچار افسردگي شده‌اند، مفاهيم و سازه‌هاي مثبتي يادآوري مي‌كنند. تيزدل و همکاران (1995) معتقدند كه اين يادآوري ناهمخوان با خلق در افراد افسرده نتيجه جابجايي در مدلهاي طرحواره‌هاي ذهني است تا دستيابي به سازه‌ها و مفاهيمي كه در نظريه شبكه تداعي مطرح شده است. تيزدل (1999) همسو با مطرح‌شدن مباحث فراشناختي در زمينه اختلالات هيجاني، ديدگاه خود را به فراشناخت ربط مي‌دهد. شپارد و تيزدل (2000) تفكر ناكارآمد در اختلال افسردگي اساسي را نوعي نقص در بازبيني فراشناختيمي‌دانند و به همين جهت تيزدل (1999) بين دانش فراشناختيو بينش فراشناختي تمايز قائل شده است. در دانش فراشناختي فرد مي‌داند كه افكارش لزوماً صحيح نيستند اما در بينش فراشناختي فرد افكار را به عنوان وقايعي در حوزه هشياري تجربه مي‌كند تا اينكه آنها را بازنمايي مستقيم واقعيت بداند. در همين راستا براي جلوگيري از عود و بازگشت افسردگي و دستيابي افراد افسرده به بينش فراشناختي تيزدل شناخت درماني مبتني بر هوشياري فراگير را به بيماران افسرده آموزش مي‌دهد. تيزدل (1999) اين بحث را به تحليل‌هاي راكمن(1980؛ به نقل از تيزدل، 1999) ربط مي‌دهد و معتقد است كه در افسردگي نيز همانند اختلالات اضطرابي براي درمان اثربخش بايد پردازش هيجانيصورت گيرد. پژوهش‌ هانت(1998) نيز نشان مي‌دهد كه پردازش هيجاني شيوه‌اي موفق براي بهبودي اثر وقايع افسرده‌ساز محسوب مي‌‌شود پيشينه تحقيق تحقیقات انجام شده در داخل کشور لطفی و همکاران (1386) نشان دادند که مبتلایان به دسته ب اختلالات شخصیت نسبت به افراد سالم طرحواره های ناسازگار اولیه بیشتری دارند و در دوازده طرحواره اختلاف داشتند و فقط در طرحواره های رهاشدگی/ طرد، سختگیری و فداکاری تفاوتی دیده نشد. احمدیان گرجی و همکاران (1387) نشان دادند که سه طرحواره محرومیت هیجانی، وابستگی/ بی کفایتی و آسیب پذیری نسبت به صدمه و بیماری در افراد افسرده اقدام کننده به خودکشی متفاوت از افراد افسرده غیر اقدام کننده به خودکشی و افراد بهنجار است. تمنایی و همکاران (1387) نشان دادند که دو اختلال شخصیت مرزی و اجتنابی نقش اصلی در عود افسردگی اساسی بازی می کنند. دادستان و همکاران (1388) نشان دادند که خودشیفتگی آشکار یا خودشیفته بزرگ منشانه با مکانیزه های دفاعی نوروتیک همبستگی منفی و با مکانیزم های دفاعی ناپخته همبستگی مثبت دارد و خودشیفتگی پنهان یا خودشیفته آسیب پذیرانه با مکانیزم های دفاعی ناپخته و نوروتیک همبستگی مثبت دارد. تحقیقات انجام شده در خارج کشور رونینسگستام (1996) نشان داد که اختلال شخصیت خودشیفته با هیچ یک از اختلالات محور I به طور سازمان بندی مرتبط نیست. پتروسلی و همکاران(2000) نشان دادند که طرحوارههای شکست، شرم و رهاشدگی/ بی ثباتی و آسیب پذیری به زیان وبیماری و اطاعت با افسردگی ارتباط دارند. شاه و والر(2000) نشان دادند که طرحوارههای شرم، ایثار و خود تحول نیافته/ گرفتار در افراد افسرده بیشتر از افراد بهنجار است. هریس و کاترین(2002) نشان دادند که طرحوارهی آسیب پذیری به زیان وبیماری با افسردگی ارتباط دارند. پینکاس و آسل (2003) نشان دادند که خودشیفتگی پنهان یا آسیب پذیرانه بیشتر احتمال دارد که با افسردگی ارتباط داشته باشد. استین و همکاران (2003) نشان دادند که افسردگی اساسی و اضطراب فراگیر همپوشی بالایی دارند که موجب افزایش نارضایتی از زندگی و درک پایین رفاه می گردد. کالوت و همکاران (2005) نشان دادند که طرحوارههای شکست، شرم، خویشتن داری/ خودانضباطی ناکافی در افراد افسرده بیشتر از افراد بهنجار است. جفری جانسون و همکاران(2006) نسان دادند که صفات شخصیتی مرزی، نمایشی و اسکیزوتایپال با افزایش احتمال ابتلا به اختلال اضطراب فراگیر رابطه ی معنی دار دارد. لی (2007) نشان دادند که وابستگی، رهاشدگی/ بی ثباتی و خود تحول نیافته/ گرفتار با افسردگی ارتباط دارند. توماس و همکاران (2008) نشان دادند که افسردگی در اختلال شخصیت خودشیفته نشانه های پارانوید را بر می انگیزد و ترکیب نشانه های افسردگی و پارانوید موجب افزایش نشانه های خودشیفتگی می گردد. تریت و همکاران (2009) نشان دادند که خودشیفتگی پنهان یا خودشیفته آسیب پذیرانه به طور معناداری خلق و خوی افسرده را پیش بینی می کنند. تیما (2010) نشان داد که طرحواره های ناسازگار اولیه و مدل پنج عامل بزرگ شخصیت در پیش بینی اختلالات شخصیت همپوشی دارند و طرحواره های ناسازگار اولیه بهتر از مدل پنج عاملی شخصیت افسرده را پیش بینی می کنند. هین و همکاران (2010) نشان دادند که دو نوع خودشیفته بزرگ منشانه و خودشیفته آسیب پذیرانه با طرحواره بهره کشی از دیگران رابطه مثبت دارند و آسیب پذیری خودشیفته با طرحواره اطاعت رابطه ی مثبت معنادار دارد. میپل و همکاران (2011) نشان دادند که خودشیفتگی پنهان با آسیب پذیری با نشانه های پرخوری رابطه معنادار دارد و مقدار زیادی از این رابطه با روان رنجورخویی توضیح داده می شود. جمهری و همکاران (2011) نشان دادند که طرحوارههای شکست، شرم، خویشتن داری/ خودانضباطی ناکافی و ایثار با افسردگی ارتباط دارند. کلی و همکاران (2012) نسان دادند که گرایش به افسردگی با خودشیفتگی خودبزرگ بینانه و گرایشات افسردگی با گرایش به خود نکوهش گری با آسیب پذیری خودشیفتگی رابطه معنادار دارد. فرویدستین و همکاران(2012) نشان دادند که نمرات پایین خودشیفتگی به طور قدرتمندی رفتارهای خودکشی را در افسرده ها پیش بینی می کند. رنر و همکاران (2012) نشان دادند که طرحوارههای شکست، بازداری هیجانی و رهاشدگی/ بی ثباتی با افسردگی ارتباط دارند. 78359099060منابع00منابع 266954038989000 منابع فارسی احمدیان گرجی، معصومه؛ فتی، لادن؛ اصغرنژاد فرید، علی اصغر؛ ملکوتی، سید کاظم (1387). مقایسه طرحواره های ناسازگار اولیه در بیماران افسرده اقدام کننده به خودکشی با بیماران افسرده غیر اقدام کننده به خودکشی و جمعیت غیربالینی. تازه های علوم شناختی، سال 10، شماره 4: 59-49 انجمن روانپزشکی آمریکا (2000). DSM-IV-TR متن تجدیدنظر شده راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی. ترجمه م. ر. نیکخو و ه-، آوادیس یانس(1383). تهران: انتشارات سخن. برازنده، ه (1384). رابطه معیارهاي ارتباطی و طرحواره هاي ناسازگار اولیه با سازگاري زناشویی. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه فردوسی مشهد تمنایی فر، شیما؛ محمدخانی، پروانه؛ پورشهباز، عباس (1387). رابطه همبودی اختلالات شخصیت دسته ب و اختلال افسردگی اساسی با عود افسردگی. مجله توان بخشی/ دوره 9- شماره 3 و 4. پائیز و زمستان 1387 دادستان، پریرخ؛ علیبخشی، سیده زهرا؛ پاکدامن، شهلا(1387). سبکهای مکانیزم دفاعی در انواع شخصیت خوددوستدار، یک همبستگی بنیادی. فصلنامه روانشناسی ایرانی، سال 5، شماره 18 سادوک، بنیامین و سادوک، ویرجینیا (2003). خلاصه رونپزشکی جلد دوم/ چاپ چهارم. ترجمه پورافکاری، نصرت ا...(1382). تهران: انتشارات شهرآب عليلو، م. (1378). بررسي آزمايشي خلق بر عملکرد. پژوهشهاي روانشناختي، دورة 5، شمارة 3 و4، 47-37 لطفی، راضیه؛ دنیوی، وحید؛ خسروی، زهره (1386). مقایسه طرحواره های ناسازگار اولیه در سربازان مبتلا به دسته ب اختلالات شخصیت و سربازان سالم. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی ارتش جمهوری اسلامی ایران. سال 5، شماره 2: 1261-1266 یانگ، جفري ( 1384 ). شناخت درمانی اختلالات شخصیت: رویکرد متمرکز بر طرحواره. ترجمۀ علی صاحبی و حسن حمیدپور. تهران: آگه و ارجمند. یانگ، جفري، کلوسکو، ژانت، ویشار، مارجوري ( 1386 ). طرح واره درمانی. ترجمۀ حسن حمیدپور و زهرا اندوز.تهران: ارجمند. References Akhtar, Salman, and James Anderson Thomson, Jr. )1982(. “Overview: Narcissistic Personality Disorder.” American Journal of Psychiatry . Volume 139(1):12–20. Bandar, A. (1997) . Self - efficacy. New York: Freeman. Bar Low , D.H(1988). Anxiety and its disorders. New York: Guilford. Bar Low, D. H. (2001). Anxiety and its disorders (2 ed). New York: Guilford. Barlow, D. H., Blanchard, R. B., Vermilyea, J. B. Vermilyea, B. B. & Ninardo , P. (1986). Generalized anxiety and generalized anxiety disorder: Description and reconceptualization. American Journal of psychiatry, 143, 40-44 Barry,T.C, Grafeman, G.S, Adler K.K & Picard D.J, (2007). The relations among narcissism, self esteem and delinquency in a sample of atrisk adolescents, Journal of adolescence. Volume 44: 120-132 Battle J, (1992). Culture Free Self Esteem Inventories, 2nd ed. Austin, TX: Pro-Ed Borkovec , T. D., Ray, W. T. Stober , T( 1998(. Worry: A Cognitive phenomenon intimately linked to affective , physiological and interpersonal behavioural processes. cognitive Therapy and Research , 22, 562-576. Borkovec, T. D. & Inz , T(1990). The nature of worry in generalized omxiety disordey: A Prominence of thought activity . Behavior Research and Therapy , 28, 153-158. Borkovec, T. D. Newman, M. G., Pincus, A. L., & Lytles, R(2002). A component anaysis of cognitive be havioral therapy for general lized anxiety disorder and the role of interpersonal problems. Journal of counsulting and clinical psychology, 70, 288-298. Borkovec, T.D, Alcaine, O.M., & behar, E(2004). Avoidance theory of worry and generalized anxiety disorder. In . R.G.Hiemberg, C.L. Turk, & D,S.Mennin (EDS).Generalized anxiety disorder.(PP:77-108). New York: Guilford. Brokovec , T. D, & H&, S(1990). The effect of worry on cardiovascular response to phobic imager . Behavior Research and Therapy, 28, 69-73. Brown, T. A., Barlow, D. H., & Liebowitz, M. R. (1994). The empirical basis of generalized anxietydisorder. American Journal of Psychiatry, 151, 1272-1280. Brown, T. A., O’leary, T. A. & Barlow, D. H. (2001). Generalized anxiety disorder. In: D. H. Barlow(Ed). Clinical handbook of psychological disorders. (3ed) (P. P 154-208). New York:Guilford. Burke, K. C., Burke, J. D., Rae, D. S. A & Rangier, D. A(1991). Comaring age at onset of majordepression and other psychiatric disorders by birth cohorts in five U. S. CommunityPopulations. Archives of General psychiatry, 48(9), 789-795. Calvete E, Estevez A, Arroyabe E and Ruiz P (2005): The schema questionnaire-short form. Structure and Cognitive Therapy Research 23: 441-51. Calvete E, Estevez A, Susana Corral(2005). Intimate partner violence and depressive symptoms in women:Cognitive schemas as moderators and mediators. Journal of Behaviour Research and Therapy 45 (2007) 791–804 Carlson. K. s & Gjerd. P. F, (2009). Preschool personality antecedents of narcissism in adolescence and young adulthood: A20- year longitudinal study, Journal of research in personality. Volume 43:570-578 Cartwright-Hatton, S. & Wells, A. (1997). Beliefs about worry and intrusions: the meta cognitions Questionnaire. Journal of . Anxiety Disorders, 11, 297-315 Chorpita, B, F., & Barlow , D. H. (1998). The development of anxiety: the role role of control in early environment. Psychological Bulletin . 291-321 Clark, D. A., Beck, A. T., & Alford, B. A(1999). Scientific foundations of cognitive theory and therpy of depression. New York John wiley & sons. Cloitre, M., Heimberg , R. G., Liebowitz, M. R. & Citow , A. (1992), Perceptions of control in panic disorder and social phobia . Cognitive Therapy and Research , 16,569-577. Copper, a. (1998). Further develoments in the clinical diagnosis of narcissistic personality disorder. In the Roningsram (ED)( pp:53-74), Washington, DC: American psychiatric press, Inc Davis, R.N. & Nolen-Hoekson, S.2000. cognitive inflexibility tyamong raminatovs and nonraminatovs. Cognitive Therapy and Research,24, 699-711. Dikinson, K & Pincus, A(2003). Interpersonal analysis and vulnerable narcissism. Journal of Personality Disorder. Volume 17. Number 3. Dugas, M.J.& Robichaud, M(2007). Cognitive behavioral treatment for generalized anxiety disorder. Routledge: Taylor & Fransis. Egan, Vincent and Cara Mc Corkindale. 2007. Narcissism, vanity, personality and mating effort. Personality and Individual Differences . Volume 43: 2105–2115. Ellis,A(1962).Reason and emotion in psychotherapy. New York: Liyle stuart. Emomelk amp. P. M. G, & Aardema, A(1999). Metcognitive, specific obsessive-compulsive beliefs and obsessive, compulsive disorder Clinical Ppsychology and Psycho the rapy, 6, 139-146 Fierman. E. J., Hunt, M. F., Pratt, L. A., & Warshaw(1993). Truman and post-traumatic stress disorder in subjects with anxiety disorders. American Journal of Psychiatry, 150, 1872-1874 Flavol, T. M(1979). Metcognition and cognitive monitoring: A new area of cognitive development inquiry. American Psychologist, 34, 906-911. Free, m. I., 2000. Cognitive therapy in group. New York. John wily & sons. Freeman, A., & Djalali McCloskey, R.(2003). Impediments to effective psychotherapy. In. R.L. Leahy.(ed). Roadblocks in cognitive-behavioral therapy.(p.p.24-48).New York; Guilford Beryin,A.E.1971). The evaluation of therarutic out come. In A.E.& S.L.Garfield.(Eds). Handbook ofpsychotherapy and behavior change: An empirical analysis. New York: wiley & sons. Freeston, M.h., Dugas, M.J.& Ladouceur, R(1996). Why do people worry? Personality and Individual difference, 17, 791-802 Freudenstein; Avi Valevski; Alan Apter; Ada Zohar; Gal Shoval; Eitan Nahshoni; Abraham Weizman; Gil Zalsman(2012). Perfectionism, narcissism, and depression in suicidal and nonsuicidaladolescent inpatients. Comprehensive Psychiatry xx (2012) xxx–xxx Fulford,D;Johnson,S.L; Carver, C.S. (2008). Commonalities and differences in characteristics of person at risk for narcissism and mania. Journal of research and practices. Volume 42:1427-1438 Gabbard, G. O.(1989). Two subtyes of narcissistic personality disorder. Bulletin of the Menninger Clinic, 53, 527-532 Geresten, S.(1991). Narcissism personality disorder consist of two distinct subtyes. Psychiatric Times, 8, 25-26 Ghanbari Jahromi, F; Naziri, Gh; Brzerar,M (2012). The relationship between sociality precribed perfectionism and depression: The mediating role of maladaptive cognitive schema. Journal of Social and Behavior Science. Volume 32: 141-147 Harris, Curtin, 2002. Parental Perception, Early Maladaptive Schemas and Depressive Symptoms in Young Adult, Cognitive Therapy and Research, Volume 26, Number 3: 405-416. Hazlett – stevens , H. & Borkovec, T. D(2001). Effects of worry and progressive velaxation on the reduction of fear in speech phobia : An investigation of situational exposure Behavor Therapy , 32, 503-511 Hein,P.J; Van Houtb,D; Harm,W.J; Marwijk,B.D; Brenda,W.J.(2010). Depressive and anxiety disorder and risk of subclinical at hero sclerosis:Finding from Netherland study of depression and anxiety .Journal of psychology research. volume 69. Issue 2 : 203-210 Heller , w., Nitschke , T,. Etienne , & Miller , G(1997). Patterns of regional brain activity differentiate types of anxiety . Journal of Abnormal psychology, 106, 376-385. Hendin, H.M. & Cheek, J.M.(1997). Assessing hyersensitive narcissism: A reexamination of Murrays narcissism scale. Journal of research in personality, 31, 588-599 Herman, J. L., Perry, J. C., & Van deer kolk(1989). Childhood Truman in borderline personality disorder. American Journal of Psychiatry, 140, 490-495 Jeffrey G. Johnson; Patricia Cohen; Stephanie Kasen; Judith S. Brook(2006). Personality disorders evident by early adulthood and risk for anxiety disorders during middle adulthood.Journal of Anxiety Disorder. Volume 20. Pp:408-426 Kealy,David;Tsai,Michelle;Ogrodniczuk,John.(2012). Depressive tendencies and pathological narcissism among psychiatric outpatients. Psychiatry Research.volume Kendler, K.S; Neale,M.C; Kessler,R.C; Heath,A.C; Eares,L.J (1992). Major depression and generalized anxiety disorder same genes, (partly) different environment. Archive of general psychiatry. Volume 49: 716-722 Kernberg, O.(1984). Sever ersonality disorders: psychothera-eutic strategies. New Haven, CT: Yale University press Kernberg, O.(1989). The narcissistic ersonality disorder and the differntial diagnosis or antisocial ersonality. Psychiatric Clinics of North America, 12, 553-570 Kessler, R. C. (2003). Epidemiology of women and depression. Journal of Affective Disorders, 74(1), 5-13. Kessler, R. C., Keller, M. B., & Wittchen, H. U(2001). The epidemiology of generalized anxiety disorder. Psychiatric Clinics of North America, 24, 19-39. Kessler, R.C; Nelson,C.B; Mc Gonagle, K.A; Liv, J; Swartz,M.S; Blazer, D.G (1996). Comorbidity of DSM-III-R major depression disorder in the general population. Result from US National comorbidity survery .Br.J. Psychiatry 168:58-67 Kindler, K. S., Beale, M. C., Kessler, R. C., Health, A. C. & Eaves, L. J(1994). Generalized anxiety disorder in woman: A population based twin study. Archives of General Psychiatry, 49, 267-272 Kohut, H(1971). The analysis of the self. New York: International University press Kohut, H(1977). The restoration of the life. New York: International University press Leahy, R.L.(2003). Roadblocks in cognitive –behavioral therapy. New York: Guilford. Lee C, Taylor G and Dunn J (1999): Factor structure of the schema questionnaire in a large clinical sample. Lewison, P., Gotlib, I,. Lewinson, M., Seely. & Allen, N(1998). Gender difference in anxiety disorders and anxiety symptoms in adolescents. Journal of Abnormal psychology, 107, 101-107 Mason, O; Platts,H. Tyson,M. (2005). Early Maladaptive Schema and adult attachment in a UK clinical population. Psychology and psychotherapy Research and practice, 78: 549-564 Mennin, D. S., Heimbery, R. G., Turk, C. L., & Fresco, D. M(2002). Applying an emotion regulation framework to integrative approaches to generalized anxiety disorder. Clinical Psychology: science and practice, 9, 85-90. Millon, T. (1999). Avoidance personality. International Journal of Social Psychiatry, 34, 18-23. Millon, T; Davis, R.(2000). Personality disorders in modern life. New York: Wiley Mples,J;Collins,B;Miller,J.D;Fischer,S;Serbert,A(2011).Differences between grandiose and vulnerable narcissism and bulimic symptoms in young women. Eating behavior. Volume 12. issue1:83-85 Mueller, T.I., Leon, A.C., Keller, M.B. & Solomon, D.A. (1999). Recurrence after recovery from major depressive disorder during 15 years of observational follow-up. American Journal of Psychiatry, 156, 1000–1006. Mueller, T.I., Leon, A.C., Keller, M.B. & Solomon, D.A. (1999). Recurrence after recovery from major depressive disorder during 15 years of observational follow-up. American Journal of Psychiatry, 156, 1000–1006. Mueller, T.I., Leon, A.C., Keller, M.B. & Solomon, D.A. (1999). Recurrence after recovery from major depressive disorder during 15 years of observational follow-up. American Journal of Psychiatry, 156, 1000–1006. Needlman,L.D.(2003).case conceptualization in preventivy and responding to therapeuticdifficult.In.R.L.Leahy Nelson, O. T., Start, R. B., Howard, G. & Crawly, M(1999). Metcognition and clinical psychology: a preliminary framrork for research and practice. Clinical Psychology and Psychotherapy, 6, 73-80. Nolen-Hoeksema, S. (1993). Responses to depression and their effects on the duration of the depressive episodes. Journal of Abnormal Psychology, 100, 569-582. Nolen-Hoeksema, S. Parker, L. E. & Larson, J. (1994). Rumination coping with depressed mood following loss. Journal of Personality and Social Psychology, 67, 92-104. Paivio , A(1980). Mental representations: A dualcoding approach. New York: Oxford universityذ press. Peasley-Miklus, C. & Verana, S. R(2000). Effect of worrisome and relaxing thinking on fearful emotional processing. Behavior Research and Therapy, 38, 129-144. perry, J.D. & perry, J.CH>(2004). Conflicts, defenses and the stability of narcissism ersonality features. Journal of psychiatry, 67(4), 310-330 Pincus, L & Cain, N (2004). On the proliferation of labels for narcissism: A Review and Recommendations. The Pennsylvania University Pincus,A.L; Aasell,E.B.(2009). Initial construction and validiation of the pathological narcissism. Psychological assessment. Vol 21: 365-379 Platts,H; Tyson,M; Mason,O. (2002). Adult attachment style and core beliefs: Are they linked? Clinical psychology and psychotherapy. Volume 9; issue 5 : 332-348 practices 78 : 45-57 Purdon, C. & clark, D. A(1999). Meta-cognition and obsessions. Clinical Psychology and Psychotherapy,6. 102-110 Pyszczynski, T., Greenbevg, J., Hamilton, J & Nix, G. (1990). On the relationship between self-focused attention and psychological disorder: a critical reappraisal. Psychological Bulletin. 110, 30,538-543. Rachman, S., & Shaffran, R(1999). Cognitive distortions: thought-action fusion. Clinical Psychology and Psychotherapy, 6, 80-86 Rachman, S., Thordarson, B. S., saffron, R., & Woody, S. R. (1995). Perceived responsibity: structure and significance . Behaviour Research and Therapy, 33, 779-784 Rapee, R. M(1991). Generalized anxiety disorder: A review of clinical features and theoretical concepts, Clinical Psychology Review, 11, 419-440. Ratter, J. B. (1966). Generalized expectancies for internal versus external of reinforcement. Psychological monographs, 80. Renner, F; Lobbesteal, J; Armtz, A; Hubers, M(2012). Early maladaptive schema in depressed patients: Stability and relation with depressive symptoms over the course of treatment. Journal of Affective Disorders. Volume 136: 581-590 Rhodewalt, F& Morf, C.C(1998). Self-aggrandizement and anger: A temoral analysis of narcissism and affective reaction to success and failure. Journal of personality and social psychology, 74(3), 672-685 Robichaud, M., & Dugas, M. J., & Conway, M(2003). Gender differences in worry and associated cognitive-behavioral variables. Journal of Anxiety Disorders, 17,501-516 Roemer, L., Or silo, S. M., Barlow, D. H(2002). Generalized anxiety disorder. In. D. H. Barlow (Ed). Anxiety ant its disorders. (P. P. 447-525). New York: Guilford. Roemer, L., Molina, S., Lit Z. B. T., & Borkovec, T. D(1997). Preliminary investigation of the role ofprevious exposure to potentially traumatizing events in generalized anxiety disorder.Depression and Anxiety, 4, 134-138. Roningstam,E.(1996). Pathological narcissism and narcissistic personality disorder in axis I disorders. Harcard review psychiatry 39: 326-340 Rose, P(2001). The happy and unhappy face of narcissism. Personality and individual difference. Volume 33. Pp: 391-397 Rovik, J.O(2001). Overt and covert narcissism: Turning oints and mutative elements in two psychotheraies. British Journal of psychotheray, 17, 435-447 Saariaho, T ; Saariaho, A; Karila, I; Joukamaa, M.(2009 ). The psychometric properties of the Finnish Young Schema Questionnaire in chronic pain patients and a non-clinical Sample . journal of behavior therapy and experimental 40: 158–168 Sanderson, W. C., Dinardo , P. A., Rapee, R. M. & Bavlow, D. H(1990) Syndrome comobordity in patients diagnosed with DSM-III-R anxiety disorder. Journal of Abnormal Psychology , 99,308-312. Seligman ,M.P., Walker ,E.F & Rosenthal , D(2001) . Abnormal psychology . (4Ed).New York: Nerton & comany Sharf, R.S. (2001). Theories of psychotherapy and counseling: concepts and cases.Albany. Brook/ cole publishing company. Sheppared, L.D. & Teasdale, J.D. (2000). Dysfunction thinking in major depressive disorder: a deficit in net a cognitive monitoring. Journal Abnormal Psychology.100.462-771. Siegle, G.J. & Ingram, A.E. (1997). Modeling individual difference in negative information processing biasing. Mattews(Ed). Cognitive science perspective on personality and emotion. Amsterdam: North-Holland. Slater, Philip Elliot. 1975. Earthwalk. Garden City, NY, USA: Anchor Press Sperry,l.( 2003).handbook of diagnosis and treatment of dsm iv tr personality disorder.newyork,brunner loutledge tendencies and pathological narcissism among psychiatric outpatients. Psychiatry Research.volume 33: 451-459 Sperry,L.(1999). Cognitive-Behavior therapy for Dsm-IV personality disorder. London; Taylor &Francis. Stein, M. B(2004). Public health perspectives on generalized anxiety disorder. Journal of Clinical Psychiatry, 65, 3-7. Stein,M.B; Heimberg,R.G.(2003). Well being and life satisfaction in generalized anxiety disorder: Comparision to major depressive disorder in a community sample. Journal of affective disorder 79: 161-166stopa, L; waters, A.(2005).the effect of mood on responses to the Young schema questionnaire. Jr of psychology and psychotherapy research and Stein,M.B; Heimberg,R.G.(2003). Well being and life satisfaction in generalized anxiety disorder: Comparision to major depressive disorder in a community sample. Journal of affective disorder 79: 161-166 Stober , T. Tepperwien , S. & Staak , M(2000). Worrying leads to reduced concreteness of problem elaborations : Evidence for the avoidance of worry . Anxiety , Stress and Coping .13, 217-227 Stober, J(1998). Reliability and validity of two widely – used questionnaire : selfireport and self- poor covariance . personality and individual difference , 24, 887-890 Stravinsky, J. & Borkovec, J(1988).The Phenomenon of worry: Theory, research, treatmentant its implications for women and Woman Therapy, 26, 167-177. Teasdale, G.D., Annelioyd, Ch., & Hatton, G.M. (1999). Depressive thinking and dysfunctional schematic mental model. British Journal of clinical psychology. 37,247-157. Teasdale, J.D. & Rassell, M.L. (1993). Differential effects of induced Mood on the recall of positive, negative and netural words. British Journal of Clinical Psychology, 22, 171- 263. Teasdale, J.D. (1997). The relationship between cognition and emotion: the mind-in-place in mood disorder. in D, M. Clark & Ch, G. Fairburn.(Ed).67-93. Science and practice cognitive. Behavioral Therapy. oxford: oxford university press. Teasdale, J.D. 1999. Emotional prevention of relapse in depression. Behaviour Research and Therapy.37.53-77. Teasdale, J.D., Segal, S. & Wiliiams, M.G. (1995). How does cognitive therapy prevent depressive relapse and why should antinational contend(mindfullness) training?Behaviour Research and Therapy.33,1.25-39. Teasdale, T. D(1999). Metcognition, mindfulness and the modification of mood disorders. Clinical Psychology and Psychotherapy, 6, 146-156. Thimm,J.C(2010). Personality and early maladaptive schema. A five factor model perspective. Journal of behavior therapy and exprimentp psychiatry. Vol 41.issu 4 : 373-380 Thomas,E; Joiner; Petty; Perez; Rudd; Ericson (2008). Depressive symptoms induce paranoid symptoms in narcissistic personality (but not narcissistic symptoms in paranoid personalities). Psuchiatry Research 159: 36-42 Thompson , S. L., & Wierson, M(2000).Enhancing perceived control in psychotherapy. in C. R. Snyder R. E. Ingram (ed). Handbook of Psychological disorder. New York: Tohn Wiley & sons , Inc. Tncker, D. M., Antes, T. R., Stenciled , C. E. & Barnhardt. T. M. (1978). Anxiety and lateral cerebral function . Journal of Abnormal psychology , 87. 380-383 Tritt,S.M; Ryder,A.G; Ring,A.J; Pincus,A.L.(2009). Pathological narcissism and the depressive temperament. Journal of affective disorder. Volum 122: 280-284 Tucker , K. M. & Newman, T. D.(1981). Verbal versus imaginal cognitive strategies in the inhibition of emotional arousal . Cognitive Therapy and Research, 5, ١196-202. Tyler , S. Tusker , D(1982). Anxiety and perceptual structure : Individual differences in neuroplsychological function . Journal of Abnormal Psychology . 91, 210-220. Tyrer, Peter. Baldwin, David (2006). Generalized anxiety disorder. Lacent ; 368: 2156-2166 Vasey , M.W. & Bovkovec, T. D(1992) .A catastrophizing assessment of worrisome Toughts. Cognitivt Therapy and Research, 16,1-16. Waller, G; Shah,R ; Ohanlan, V ; Elliott, P(2001). Core beliefs in Bulimia Nervosa and Depression:The discreminant validity of Youngs scema questionnaire. Journal of behavior therapy. Volume 32:139-151 Wells, A& Matthews, G. (1994). Attention and emotion: A clinical perspectives. Hove, UK: Erlbaum. Wells, A(2000). Emotional Disorder and Metcognition: Innovative Cognitive Therapy. Chichester, UK: John Wiley & Sons. Wells, A(2005). Cognitive therapy for generalized anxiety disorder. In F. W. Bond, & W. Dryden (Ens). Handbook of brief cognitive behavior therapy. (P. P116-120). New York: John wiely & sons. Wells, A(2009). Metcognitive therapyfor anxiety and depression. New York: Guilford. Wells, A,& Carter,K(2006). Generalized anxiety disorder, in A.Carr & M.Mcnulty. (eds). The handbook of adult clinical psychology. (PP:423-457).London: Routledge. Wells, A. & Davis, M. (1996). The thought control Questionnaire: a measure of individual difference in the thought of unwanted thoughts. Behavior Research and Therapy, 32. 871-878 Wells, A. & Papageorgiou. C(1995). Worry and the incubation of intrusive images flowing stress. Behavior Research and Therapy. 33, 579-583. Wells, A. (2000). Emotional disorder and Metacogntion : Cognitive therapy. Chi chester : John wiley & sons, LTD. Wells. A(1997). Meta-Cognition and worry: A Cognitive model of generalized anxiety disorder. Behavioral and Cognitive Psychotherapy, 13, 301-320 Wink, (1991). Two faces of narcissism. Journal of ersonality and social psychology, 61, 590-597 Wintery, L.P.L., & Gold frib, M.R. (1998). Information Processing and human change process. In R. E. in gvam (Ed). Information processing approach to clinical Psychology. Or lando : Academic Press. Woodman, C. L., Noyes, R. J., Black, D. W., Schlosser. S. & Yagla, S. J(1999) A5 – yeay follow-up study of generalized anxiety disorder and panic disorder. Journal of Nervous and Mental Disease, 187-209 Yong, J. (1999). Cognitive therapy for personality disorder: schema focused approach. (3 ed). New York: Professional Research Press. Yonkers, K. A., Worshaw , M. G. Massion, A. O., & Keller, M. B(.1996 (Phenomenology and course of Generalized anxiety disorders. British Journal of Psychiatry, 168,308-313 Young,J.E; Beck, A. T;Weinberger(1993).clinical handbook of psychological disorders.second edition. Newyork; Guilford press: 240-277

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

فروش کتاب و تحقیقات و پاورپوینت دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید