پیشینه تحقیق و مبانی نظری در مورد سازگاری روانشناختی (docx) 42 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 42 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
دانشگاه آزاد اسلامي
واحد علوم و تحقيقات (هرمزگان)
پايان نامه براي دريافت درجه کارشناسي ارشد (M. A)
گرايش: رواشناسي باليني
عنوان:
اثربخشي رواندرماني حمايتي گروهي بر اميد به زندگي و سازگاري روانشناختي مادران کودکان سرطاني
استاد راهنما:
دکتر حاج علي زاده
پژوهشگر:
سميه اسماعيلي زاده
تابستان 1393
9715514116000
چکيده
پژوهش حاضر با هدف بررسي اثر رواندرماني حمايتي گروهي بر اميد به زندگي و سازگاري روانشناختي مادران کودکان سرطاني صورت گرفت. طرح پژوهش حاضر شبه -آزمايشي و از نوع پيش آزمون- پس آزمون به همراه گروه گواه بوده است. جامعه آماري شامل کليه مادران داراي کودکان سرطاني مراجعه کننده به بيمارستان فوق تخصصي کودکان دکتر شيخ شهر مشهد بوده است. از اين تعداد 30 نفر به عنوان نمونه به روش نمونه گيري در دسترس انتخاب گرديدند از پرسشنامه سازگاري بل (فرم بزرگسالان) و مقياس اميدواري اشنايدر براي جمع آوري اطلاعات استفاده گرديد. نتايج نشان داد که رواندرماني حمايتي گروهي بر افزايش اميدواري مادران کودکان سرطاني موثر بوده است(P≤ 0.01). همچنين اين درمان بر سازگاري روانشناختي و ابعاد آن شامل سازگاري در خانه، سازگاري اجتماعي، عاطفي و سازگاي بهداشتي موثر بوده است(P≤ 0.01). با اين حال اين درمان بر سازگاري شغلي مادران داراي کودک سرطاني اثر نداشت. نتايج پژوهش حاضر نشان مي دهد که مي توان از رواندرماني حمايتي گروهي براي ارتقاي سازگاري و اميدواري مادران داراي فرزند سرطاني بهره برد.
کلمات کليدي: سازگاري روانشناختي، اميدواري، رواندرماني حمايتي، سازگاري شغلي
فهرست مطالب
TOC \o "1-2" \u 1.1تعاريف مفهومي و عملياتي PAGEREF _Toc18778639 \h 1
2فصل دوم: مباني نظري و پيشينه پژوهش PAGEREF _Toc18778640 \h 3
2.1مقدمه PAGEREF _Toc18778641 \h 4
2.2مباني نظري PAGEREF _Toc18778642 \h 4
2.3روان درماني حمايتي گروهي PAGEREF _Toc18778643 \h 4
2.4اميد به زندگي PAGEREF _Toc18778644 \h 22
2.5سازگاري روانشناختي PAGEREF _Toc18778645 \h 34
2.6سرطان PAGEREF _Toc18778646 \h 47
2.7پيشينه ي تحقيقاتي PAGEREF _Toc18778647 \h 58
تعاريف مفهومي و عملياتي
تعاريف مفهومي
اميد: از نظر اشنايدر اميد فرايندي است كه طي آن افراد ابتدا اهداف خود را تعيين مي كنند، سپس راهكارهايي براي رسيدن به آن اهداف خلق مي كنند و بعد از آن انگيزه لازم براي به اجرا درآوردن اين راهكارها را ايجاد كرده و در طول مسير حفظ مي كنند. اشنايدر و همكاران (1991) يك نظريه تركيبي مبتني بر هدف را مطرح كردند كه بسط يافته مدل تك بعدي سنتي بود و براي اولين بارزمينه اي را براي امكان سنجش معتبر و قابل اعتماد اميد در افراد گشود. نظريه اميد اشنايدر بر سه مؤلفه مركزي بنيان گذاشته شده است: اهداف، گذرگاهها و عامل.
سازگاري روانشناختي: سازگاري را فرايند پيوسته اي تعريف کرده اند که در آن، تجارب يادگيري اجتماعي شخص، باعث ايجاد نيازهاي رواني او مي گردد و نيز امکان کسب توانايي و مهارت هايي را فراهم مي سازد که از آن طريق مي توان به ارضاي نيازها پرداخت (گوداشتاين و لانيون، 1995).
رواندرماني حمايتي گروهي: پورافکاري (1376) رواندرماني حمايتي را اينگونه تعريف مي کند: " نوعي رواندرماني که به منظور کمک به بيماران در جريان بحران هاي ناشي از مسايل اجتماعي يا بيمـاري جسمي مورد استفاده قرار مي گيرد. همچنين به منظور رفـع ناراحتي هاي ناشي از بيماري رواني و جسمي طولاني يا نقص هاي فيزيکي بکار برده مي شود ." به نظر محققين، رواندرماني گروهي حمايتي در عمل، ملاقات گروهي از افراد همدرد است، در جلسات منظم که طي آن شرکت کنندگان درباره شرايط خاص و دشواري هاي که در آن قرار دارند، مشکلات و مسايلي که با آنها روبرو هستند و تجربه هاي شخصي خود در خصوص شيوه هاي روبرو شدن و حل اين مسايل و مشکلات با يکديگر گفتـگو و تبادل نظر مي پردازند، اطلاق مي شود.
مادران کودکان سرطاني: سرطان بيماري سلول هاست كه عامل مشخصه آن تكثير نامحدود و غيرقابل كنترل سلول هايي است كه نئوپلاسم بدخيم را تشكيل مي دهند (ميرزايي، 2005؛ فلاح و ديگران 1390). کودکان سرطاني داراي انواع مختلف سرطان مي باشند.
تعاريف عملياتي
اميد: منظور نمره اي است که فرد با استفاده از پرسشنامه اميدواري اشنايدر (1991) بدست مي آورد.
سازگاري روانشناختي: منظور نمره اي است که فرد در پرسشنامه سازگاري روانشناختي بل (1961) در ابعاد سازگاري در خانه، شغل، عاطفي، اجتماعي و سلامتي بدست مي آورد.
رواندرماني حمايتي گروهي: منظور مداخله گروهي 12جلسه اي به مدت دو ساعت و بر اساس دستورالعمل آموزشي کتاب جامع اختلالات روانپزشکي کاپلان و سادوک (2007) مي باشد.
مادران کودکان سرطاني: منظور مادراني مي باشند که داراي کودکي هستند که داراي سرطان تشخيص داده شده و براي درمان به يکي از مراکز درماني شهر مشهد مراجعه مي کنند.
فصل دوم: مباني نظري و پيشينه پژوهش
سازگاري روانشناختي
منظور از سازگاري، انطباق متوالي با تغييرات و ايجاد ارتباط بين خود و محيط به نحوي است که حداکثر خويشتن سازي را همراه با رفاه اجتماعي، ضمن رعايت حقايق خارجي امکان پذير مي سازد، بدين ترتيب سازگاري به معني همرنگ شدن با جماعت نيست. سازگاري يعني شناخت اين حقيقت که هر فرد بايد هدف هاي خود را با توجه به چارچوب هاي فرهنگي، اجتماعي تعقيب نمايد (راجرز، به نقل از فريد، 1385). وقتي مي گوييم فردي سازگار است که پاسخ هايي را که او را به تعامل با محيطش قادر مي کند آموخته باشد تا در نتيجه به طريق قابل قبول اعضاي جامعه خود رفتار کند تا احتياجاتي در او ارضا شوند. يک فرد در يک موقعيت اجتماعي خاص مي تواند خود را به طريق مختلف با آن موقعيت تطبيق دهد يا سازگار کند (مک دانلد، به نقل از فريد، 1385). هرگاه تعادل جسمي و رواني فرد به گونه اي دچار اختلال شود که حالت ناخوشايندي به وي دست مي دهد و براي ايجاد توازن نيازمند به کار گيري نيروهاي دروني و حمايت هاي خارجي باشد و در اين اسلوب ساز و کارهاي جديد موفق شود و مسأله را به نفع خود حل کند، گويند فرايند سازگاري به وقوع پيوسته است (اسلامي نسب، 1373). سازگاري فرايندي در حال رشد و تحول پويا است که شامل توازن بين آن چه افراد مي خواهند و آن چه جامعه شان مي پذيرد. به عبارت ديگر سازگاري يک فرايند دوسويه است؛ از يک طرف به صورت مؤثر با اجتماع تماس برقرار مي کند و از طرف ديگر، اجتماع نيز ابزارهايي را تدارک مي بيند که فرد از طريق آن ها توانايي هاي بالقوه خويش را واقعيت مي بخشد. در اين تعامل، فرد و جامعه دستخوش تغيير و دگرگوني شده و سازشي نسبتاً پايدار به وجود مي آيد (به نقل از شادمان، 1383). ابعاد سازگاري، شامل سازگاري جسماني، سازگاري رواني، سازگاري اجتماعي قرار دارد پيش درآمد رسيدن به سازگاري هاي رواني، اخلاقي و جسماني، سازگار شدن از لحاظ اجتماعي است (به نقل از شادمان، 1383).
سازگاري فرايندي است در حا ل رشد و پويا كه شامل توازن بين آن چه افراد مي خواهند و آن چه جامعه شان مي پذيرد است .به عبارت ديگر سازگاري يك فرايند دو سويه است، از يك طرف فرد به صورت مؤثر با اجتما ع تماس برقرار مي كند و از طر ف ديگر اجتماع نيز ابزارهايي را تدارك مي بيند كه فرد از طريق آن ها توانايي هاي بالقوه ي خويش را واقعيت مي بخشد. در اين تعامل فرد و جامعه دستخوش تغيير و دگرگوني شده و سازشي نسبتاً پايدار به وجود مي آيد (به نقل از شادمان، 1383). به طور كلي سازگاري به تسلط فرد بر محيط و احساس كنار آمدن با خود اشار ه دارد. هر يك از ما به محيط و تغييراتي كه در آن روي مي دهد پاسخ مي دهيم . از اين رو سازگاري مهارتي است كه بايد آموخته شود و كيفيت آن مانند ساير آموخته ها، بستگي به ميزان علاقه و كوشش فرد براي يادگيري آن دارد. محيط خانواده، مدرسه و وسايل ارتباط جمعي در فراهم ساختن امكان يادگيري سازگاري با محيط نقش و مسئوليت مهمي بر عهده دارند. سازگار شدن با محيط مهم ترين منظور و غايت تمام فعاليت هاي ارگانيزم است، به طوري كه تمام افراد در تمام دوران زندگي خود، در هر روز و هر ساعت سرگرم آن هستند كه خود دگرگون شده و دگرگون نشده را با محيط دگرگون شده و دگرگون نشده سازگار كنند. در واقع زندگي كردن چيزي جز عمل سازگاري نيست (به نقل از شادمان، 1383).
ملاک و معيار سازگاري
در فرايند سازگاري مشکلات و مسائل رواني– شناختي بروز مي کند. انگيزش و نيازهاي اکتسابي، نيازهاي غالب و متفاوت، ناکامي، تعارض ها، اضطراب ها و رفتارهاي دفاعي در اين فرايند آشکار مي شوند. شايد به همين علت باشد که سلامتي و بهنجاري افراد را به منزله ي سازش و سازگاري با توقعات جهان بيرون در نظر گرفته مي شود. ناسازگاري در يک موقعيت گذشته براي سازگاري در موقعيت هايي در آينده لازم و ضروري است. بنابراين بهتر است که توانايي فرد براي سازگاري را در نظر گرفت. بر اين اساس هر فردي که بتواند با مسائل و مشکلات خود کنار بيابد با خود و اطرافيانش سازش يابد و در برابر تعارض هاي اجتناب پذير دروني از خود سازگاري نشان دهد، انساني به هنجار تلقي مي گردد. چنين فردي واجد توانايي هاي دفاعي و سازشي است و مي تواند بين خود و نيازهاي کشاننده اي خود و واقعيت، تعادل برقرار سازد (دادستان، به نقل از شادمان، 1383).
ناسازگاري مي تواند جزيي يا کلي باشد. ناسازگاري جزيي مربوط به برخي از جنبه هاي شخصيت و رفتار فرد است. ولي ناسازگاري کلي مجموعه ي فرايندهاي اجتماعي شدن فرد را به مخاطره مي اندازد. پس مي بايست ناسازگاري به معناي خاص را از ناسازگاري به علت عدم استعداد براي نگهداري يک موقعيت سازش يافته متمايز دانست. در سازگاري با محيط دروني، هدف اين است که تنش هايي که سلامت و تعادل فرد را مورد تهديد قرار مي دهد، کاهش يابد. اما براي کاهش اين تنش ها برآوردن توقعات محيط بيروني کافي نيست. ممکن است رفتار يک فرد منحرف با واقعيت دروني خود سازگاري يافته باشد، بدون اين که با واقعيت اجتماعي سازگار باشد. پس يک تعامل پويايي ميان اين دو واقعيت وجود دارد، سازگاري بيروني در واقع مستلزم درجه اي سازش با واقعيت دروني است (به نقل از شادمان، 1383).
معيارهاي معيني براي ارزيابي کفايت سازگاري يک فرد نسبت به محيط ابداع شده اند. براي مثال، ويژگي هاي زير براي ارزيابي به عنوان پيشرفت اهميت زيادي دارند.
آسودگي يا آرامش روان شناختي: يکي از ضروري ترين علائم ناتواني در سازگاري آن است که احساس گناه يا ترس از بيماري و غيره در فرد شکل مي گيرد. تجربه کردن ناراحتي اغلب به معناي بي کفايتي در سازگاري روان شناختي است.
کارايي شغلي: نشانه ديگري که شاخص مشکلات سازگاري است، ناتواني ديگر در استفاده ي کامل از قابليت هاي اجتماعي است.
نشانه هاي جسماني: گاهي تنها علامت سازگاري نامناسب به شکل آسيب به بافت هاي بدن جلوه مي کند. يک شخص بهنجار و داراي سازگاري خوب نبايد از نشانه هاي جسماني رنج بکشد.
پذيرش اجتماعي: بعضي از افراد سازگار از نظر اجتماعي مورد پذيرش هستند، يعني افرادي هستند که ديگران آن ها را مي پذيرند (به نقل از شادمان، 1383).
برخي از خصوصيات انسان سازگار به شرح زير است:
- به ميزان کافي مي تواند فعاليت کند و براي کاري که بر عهده گرفته است شايستگي لازم را دارد و لزومي نمي بيند که شغل خود را مرتب تغيير دهد.
- از اضطراب و تعارضي که او را از فعاليت سود بخش باز دارد، دوري مي جويد.
- بتواند با مشکلات مواجه شود و درباره آن ها بينديشد و تصميم بگيرد و عمل کند.
- بتواند نيازها، افکار و عواطف ديگران را بشناسد و پاسخ ها يا واکنش هاي مناسب از خود نشان بدهد.
- بيماري هاي بدني نتوانند شايستگي و فعاليت او را کاهش دهند.
- انسان سازگار يا سالم مسئوليت همه اعمال، افکار و رفتارهاي خود را مي پذيرد و عاقلانه به نتايج آن مي انديشد.
- فرد سازگار بايد بتواند بعضي از ناکامي ها را تحمل کند، زيرا در حقيقت تحمل ناکامي مانند پذيرش اضطراب نشانه سازگاري مطلوب در شخص است (اسلامي نسب، 1373).
مهارت هاي سازگاري عبارتند از:
1- توانايي در ارتباط کلامي با ديگران
2- توانايي در مراقبت از خويشتن
3- رسيدگي و انجام امور روزانه زندگي
4- مهارت در ارتباط اجتماعي با افراد
5- توانايي در پيدايش و تعيين راه و مسير ادامه زندگي و اهداف
6- توجه به بهداشت و سلامتي فردي
7- توانايي يادگيري، آموزش و ادامه تحصيل
8- استفاده صحيح از ساعات تفريح و آزادي خود
9- انجام کارها و مسئوليت هاي کاري
10- توانايي ايجاد رابطه سالم با افراد خانواده، همقطاران و افراد مختلف اجتماع (اسلامي نسب، 1379).
عوامل مؤثر در سازگاري
سازگاري رضايت بخش فرد با موفقيت هاي اجتماعي عمده زندگي، به طور مستقيم با ميزان ارضاي همه نيازهاي اساسي مرتبط است. نيازها و ارضاء آن ها به ادراک فرد با توجه به سن، جنس، استعدادهاي ارثي و فرهنگي، طبقه اجتماعي، شغل، محل جغرافيايي، تعليم و تربيت، تجارب و سازگاري هاي زندگي اشخاص ديگر بستگي دارد (به نقل از حسن آبادي، 1381).
متغيرهايي که در سازگاري مؤثر هستند:
1- شخصيت فرد
2-ادراک فرد از مشکل
3- شدت مسأله و مشکل
4- حمايت اجتماعي
5- تعداد راه هاي ممکن براي رسيدن به هدف
6- توانايي و استعداد براي مراقبت از سلامتي خود
7- درک فرد از موقعيت خود
8- درک خانواده از موقعيت خود
9- توانايي و استعداد فرد براي جذب حمايت هاي اجتماعي
10- سابقه برخورد فرد با بحران ها يا ضربه هاي رواني
11- وضعيت اقتصادي
12- سلامت رواني
13- انگيزه فرد براي زندگي
14- نگرش ها و فعاليت هاي محيط مؤثر (اسلامي نسب، 1373).
نشانه سازي اختلالات سازگاري؛ اگر فرد نتواند سازگار شود دچار علائم مرضي مي شود:
1- خلق افسرده
2- آمادگي جهت گريه کردن
3- نوميدي
4- نگراني
5- افزايش وابستگي
6- ناتواني شغلي، فرهنگي، تحصيلي
7- انزواي اجتماعي
8- شکايات جسمي مانند سر درد، کمر درد و ساير دردها و خستگي (اسلامي نسب، 1373).
مکانيزم هاي سازگاري در زندگي خانوادگي
با استفاده از مکانيسم هاي رواني، مي توان کشمکش و مشکلات خانوادگي را کاهش داد. در صورتي که اين روش ها، با شدت و وسعت زياد استفاده شود، تبديل به مکانيزم هاي دفاعي خواهد شد. در زير به صورت خلاصه اين مکانيزم ها شرح داده خواهد شد.
1. سپر بلا شدن يا سرزنش کردن
يکي از اعضاي خانواده به عنوان ايجاد کننده مشکل، شناخته مي شود يا اين که فرد ممکن است خود را مقصر اصلي قلمداد کنند. چنين روش هايي، از ايجاد درگيري جلوگيري کرده، اضطراب را کاهش مي دهد. ولي به نوبه خود، از برقراري ارتباطي که مي تواند ريشه مسائل را بشکافد، جلوگيري مي کند.
2. اتحاد يا آميزش مصلحتي بين اعضاء
برخي از افراد خانواده، اتحادي را عليه ديگر اعضا ايجاد مي کنند. در نتيجه حالت خصمانه را در آن واحد به وجود مي آورند.
3. کناره گيري از بوجود آمدن برخوردهاي رواني
ارتباط خانوادگي، به منظور جلوگيري از ايجادکشمکش، کاهش مي يابد و ارتباط خانوادگي بسيار سست و سطحي مي شود، در نتيجه اعضاي خانواده، نيازهاي عاطفي خود را خارج خانه جست و جو مي کنند.
4. کشمکش مداوم
به منظور کاهش تنش درون خانواده افراد از آزارهاي کلامي و بدني استفاده مي کنند.
5. واکنش معکوس
در اين حالت نگرش هاي زيان آور به رفتار مخالف آن انتقال داده مي شود. اين گونه رفتارها از خانواده هايي ديده مي شود که هماهنگي سطحي با هم دارند (به نقل از حسن آبادي، 1381).
ديدگاه ها در مورد سازگاري
ديدگاه زيستي- رواني- اجتماعي
اين مدل به صورت تلويحي، مدلي از سلامتي را ارائه مي دهد که شامل حالت ذهني، توانايي انجام نقش هاي ارزشمند اجتماعي، رضايت از وضعيت جسمي و بدني و مجموعه اي از متغيرهايي مي شود که اغلب به عنوان «کيفيت زندگي» مورد مطالعه و بررسي قرار گرفته اند. در نظام پياژه، سازش، تعادل بين درون سازي و برون سازي است. مي توان سازش را ساختن مجموعه اي از روابط دانست که انسان خود را بين آن ها قرار مي دهد. چنين وضعيتي در نتيجه ي مجموعه واکنش هايي که فرد به وسيله ي آن ها رفتار خود را تغيير مي دهد تا بتواند به گونه اي موزون بر شرايط محيطي معين يا تجربه اي جديد پاسخ دهد. همان طور که به نظر مي رسد مفهوم «سازش زيستي» معنايي نسبتاً دقيق داشته باشد، ولي وقتي جنبه هاي رواني- اجتماعي سازگاري آدمي مطرح مي شود مسأله بسيار پيچيده مي گردد، چرا که اين سازگاري شخصاً به خاطر حيات صورت نمي گيرد. از نقطه نظر رواني – اجتماعي سازگاري به خودي خود به طور انتزاعي وجود ندارد. فرد با چيزي، با موقعيتي و با يک محيط اجتماعي به طبع نظام هاي مرجع خود سازش يافته است که در ضوابط و معيار هاي آن و آستانه خودداري از سازش را شخص مي کند، بنابراين بدون توجه به جنبه هاي رواني- اجتماعي مشکل است که بتوان حد و مرز اين مفهوم را براي انسان مشخص کرد (به نقل از ديلمي، 1380).
ديدگاه تحليل رواني
از ديدگاه تحليل رواني به فردي سازگار گفته مي شود که واحد «من» قوي و سالم باشد يا بتواند ميان دو پايگاه ديگر شخصيت يعني «من و فرامن» تعادل و هماهنگي ايجاد کند تا اينها بتوانند به وظايف خود به خوبي عمل نمايند. در اين ديدگاه، شخصيت آدمي همانند يک نظام پوياي انرژي تصور مي شود که در يک تقسيم بندي از سه قسمت تشکيل شده است. هر يک از اين سه نظام، نيروهاي رواني مشخص دارند که دائم با يکديگر در درون سيستم کلي شخصيت در حال فعل و انفعال مي باشند که مبتني بر تعارض پايگاه هاي مربوطه مي باشند و بنابراين ديدگاه رفتار و حالات آدمي از جمله رفتارهاي سازگار نتيجه عملکرد اين نيروهاي دروني است. از اين ديدگاه ريشه و عمل همه ناسازگاري ها در تجربيات کودکي و در رابطه با چگونگي گذراندن مراحل تحول جستجو مي شود. در اين راستا ناسازگاري که به دليل وجود تعامل بين تکانه هايي که در جستجوي تخليه و رهايي هستند از يک طرف ديگر به وجود مي آيد. وقتي که تکانه ها نتوانستند در هشياري تحمل شوند و فرد نتواند به طور مؤثري در برابر آنان دفاع کند، «من» راه ديگري ندارد جز اينکه نشانه هاي سازگاري ايجاد نمايد که در اين صورت هدف رفتار ناسازگار کاهش تنش يا تعارض است (به نقل از ديلمي، 1380).
ديدگاه يادگيري اجتماعي
رويکردهاي يادگيري اجتماعي
رويکردهاي يادگيري اجتماعي، سازگاري انسان را به سان حل مسأله يا رفتار کنار آمدن در نظر مي گيرند. منظور ما از کنار آمدن، ميزان يا درجه اي است که افراد مي توانند سه چالش مهمي را که براي موجوديت آن ها به وجود مي آيد، برطرف کنند و يا حداقل کنترل نمايند. اين چالش ها عبارتند از:
الف) چالش هاي مستقيم حاصل از محيط فيزيکي
ب) چالش هاي ناشي از محدوديت ها
ج) چالش هاي بين فردي مربوط به محيط
ديدگاه يادگيري اجتماعي، سازگاري يا قابليت انطباقي فرد را به عنوان توانايي برآورده سازي و کنار آمدن با فشارهاي رواني و مشکلات، همراه با حداقل بی نظمي در جريان مداوم زندگي که پيامدهاي فوري و دراز مدت رفتار را در بر مي گيرد، مورد توجه قرار مي دهد (ديلمي، 1380).
ديدگاه علوم رفتاري
سازگاري از نظر علوم رفتاري عبارتند از:
1- عمل برقراري رابطه رضايت بخش ميان خود و محيط
2- عمل پذيري و کردار مناسب و موافق محيط و تغييرات فيزيکي
3- سازگاري موجود زنده با تغييرات دروني و بيروني (به نقل از ديلمي، 1380).
ديدگاه مراجع محوري
به اعتقاد راجرز خويشتن پنداري فرد از اضطراب يا تجربه ارگانيزمي او ناهماهنگ و در تضاد است. هر موقع که ادراک يک فرد از تجربه خودش تعريف يا انکار شود، تا حدودي حالت ناهماهنگي ميان «خود» و تجربيات فرد، يا حالت ناسازگاري رواني و آسيب پذيري به وجود مي آيد و موجب پيدايش مکانيزم هاي دفاعي مي شود. در حقيقت فرد در مقابل تهديد هاي حاصل از ناهماهنگي ميان تجربه و خويشتن پنداري، احساس اضطراب مي کند و سپس با استفاده از يکي از مکانيزم هاي دفاعي در مقابل تهديد و اضطراب حادثه به دفاع از خود مي پردازد. انسان روان نژند و ناسازگار با مشکل مواجه است زيرا ارتباطش را با خود و ديگران از دست داده است و روابطش نامطلوب است (به نقل از ديلمي، 1380).
ديدگاه انسان گرايي
بر طبق مدل هاي انسان گرايي- هستي گرايي، رشد شخصيتي تحريف شده يا سد شده، به عنوان عامل عمده اي است که سلامت روان را تحت تأثير قرار مي دهد. در اين مدل تأکيد روي انگيزه رشد در مقابل ايستايي لزوم بودن و شکل گيري خود است. اگر شخصي از فرصت هاي رشد محروم شود اضطراب، نااميدي و ناکامي را تجربه خواهد کرد. تحريف طبيعت بشري به وسيله نيروهاي محيطي نامطلوب به ناسازگاري منجر خواهد شد (به نقل از ديلمي، 1380).
بر طبق نظر مزلو افرادي که بيشترين سازگاري را دارند آن هايي هستند که در سراسر مراحل زندگي خود به طور موفقيت آميزي رشد کرده اند و به بالاترين مرحله کمال يعني خودشکوفايي رسيده اند. انساني که به مرحله خودشکوفايي ارتقاء پيدا کرده، نيروهاي بالقوه اساسي خويش را به کامل ترين صورت تحقق بخشيده است. شخص ممکن است تکانه هاي دروني را بازداري يا تعديل کند و يا بکوشد تا خواست محيطي را به طريقي تغيير داده تا تعارض را دفع نمايد. پياژه به فرايند سازگاري اهميت زيادي مي داد. او اصطلاحات درون سازي و برون سازي را به کار برد. منظور از اين دو واژه به ترتيب تغيير نسبي خود شخص يا تغيير محيط است. هم درون سازي و هم برون سازي به حل تعارض ها مي انجامد (به نقل از ديلمي، 1380).
ديدگاه روانشناسي شناختي
در ديدگاه روان شناسي شناختي، انسان سازگار به کسي گفته مي شود که توانايي و قدرت پردازش صحيح اطلاعات را داراست و چون قادر به چنين کاري است لذا يک نظام ارزشي واقع بينانه براي خود تنظيم مي نمايد تا تحت تأثير نوسانات رواني دردناک و اختلاف با ديگران دچار آسيب نشود. اين روند به او کمک مي کند تا به احساس بهتري دست يابد (به نقل از ديلمي، 1380).
پيشينه ي تحقيقاتي
پيشينه خارجي
در پژوهشي که توسط لي مين و همکاران (2012) بر روي والدين داراي فرزندان مبتلا به سرطان خون انجام شده، نتايج نشان مي دهد که تشخيص سرطان، تأثيرات منفي را هم بر سلامت جسماني و رواني والدين و هم فرزندان آن ها به دنبال داشته است. همچنين مادران از سطوح پايين تري از سلامت روان برخوردار هستند و ميزان افسردگي و اضطراب در مادران بيشتر از پدران بوده است. در پژوهشي که توسط شارما و همکاران (2012) انجام شده، نتايج نشان مي دهد که ميزان اضطراب در بيماران مبتلا به سرطان بيشتر بوده و همچنين از سطح کيفيت زندگي پاييني برخوردار بوده اند.
ساهلر و همکاران (2010) تأثير آموزش مهارت هاي حل مسئله بر مادران داراي کودکان سرطاني مورد بررسي قرار دادند. جلسات به صورت هفته اي و به مدت دو ساعت به مدت 8 هفته برگزار گرديد. نتايج حاکي از آن بود که مادران کودکان سرطاني که تحت آموزش مهارت هاي حل مسئله قرار گرفته بودند نسبت به گروه گواه بهبودي بيشتري در خلق، اضطراب و نشانه هاي پس از استرس (PTSD) بدست آوردند.
فدل و همکاران (2013) به بررسي تأثير مداخلات بين رشته اي بر ميزان سازگاري مادران و کودکاني که به تازگي تشخيص سرطان دريافت کردند پرداختند. 52 مادر داراي کودک سرطاني به طور تصادفي در يک مداخله باليني ميان رشته اي شرکت کردند . نتايج نشان داد که ارتباط معني داري بين دروني سازي نشانه ها در کودک و پريشاني والدين وجود دارد در حالي که چنين ارتباط معني داري در مورد بيروني سازي نشانه ها در کودک يافت نشد. مداخله باعث کاهش دروني سازي و بروني سازي نشانه ها در کودکان در مرحله پس آزمون و پي گيري گرديد.
پيلکويتز و همکاران (1996) در پژوهشي به بررسي شيوع اختلات استرس پس از سانحه (PTSD) در مادران داراي کودکان سرطاني و کودکان عادي پرداختند. 24 مادر داراي کودک سرطاني که از مرگ نجات يافته بودند با 23 مادر کودک سالم مورد مقايسه قرار گرفتند. يافته ها تفاوت معني داري در شدت نشانه ها، حمايت اجتماعي ادراک شده و شاخص شدت کلي نشانه هاي رواني با استفاده از پرسشنامه SCL-90 در زنان داراي PTSD و زنان غير PTSD يافت نشد.
ورمايز (2005) در تحقيقي به بررسي سازگاري رواني والدين در خانواده هايي که کودک با نقص ستون فقرات دارند پرداخت. بر اساس 33 مطالعه اي که انجام شده بود، 15 مورد از آن را براي مطالعه فرا تحليلي انتخاب کرد. نتايج تحقيق نشان مي دهد که کودکان با نقص ستون فقرات در درازمدت بر سازگاري رواني والدين تأثير مي گذارند و پسراني که دچار نقص بودند بيشتر بر روي مادر تأثير مي گذارد تا پدر. فاکتورهاي زير با سازگاري رواني والدين ارتباط دارند.
فاکتورهاي کودک (سن، مشکلات ارتباطي، مشکلات عاطفي، عقب ماندگي ذهني)
فاکتورهاي خانواده (سازگاري عاطفي، اميدواري، استرس، سازش و مؤلفه هاي والديني)
فاکتورهاي خانواده (درآمد خانواده، روابط با دوستان، محيط خانواده)
فاکتورهاي محيطي (حمايت اجتماعي).
سالوويت (2003) به منظور بررسي استرس پدران و مادراني که از کودک با ناتواني ذهني مراقبت مي کنند بر اساس مدل سازگاري دوگانه تحقيقي را بر روي 116 مادر و 120 پدر که داراي کودک با ناتواني ذهني 10-1 ساله بودند انجام داد. نتايج نشان داد که مادران (72 درصد) و پدران (78 درصد) استرس داشتند.
مک گلون (2002) بررسي استرس در سازگاري پدر خوانده يا مادر خوانده کودکان با نيازهاي ويژه، مطالعه روي 35 پدر خوانده و مادر خوانده کودکان با نيازهاي ويژه انجام داد. نتايج نشان مي دهد تفاوت معني داري در سازگاري پايين خانواده با افزايش استرس در آن ها وجود دارد، همچنين استرس در طول سال ها بدون تغيير مي ماند.
به منظور بررسي سازگاري خانواده هايي که داراي کودک با ناتوانايي هاي رشدي هستند، تروت و مورني (2002، به نقل از محمدي، 1380) 87 خانواده را که داراي کودک با ناتواني رشدي در سنين پيش از مدرسه بودند را مورد ارزيابي قرار دادند و 7 سال بعد وقتي فرزندان آن ها در دوره پيش از نوجواني بودند، والدين را دوباره مورد مصاحبه قرار دادند. از مقياس تأثير ناتواني کودک بر خانواده که شامل 15 آيتم است و خلاصه اي از ارزيابي مثبت و منفي والدين در مورد کودکشان و يک نمره کلي که استرس والدين در درازمدت را پيش بيني مي کند، استفاده شد. نتايج نشان مي دهد که حتي وقتي متغيرهايي مثل سازگاري و سطوح ناتواني کودک کنترل مي شود والدين نسبت به آينده استرس دارند.
وارفيلد (1999) به بررسي سازگاري در سال هاي اوليه زندگي کودک در بين مادران کودکان با ناتواني پرداخت. نمونه ها شامل 79 مادر بودند. براي بررسي استرس مادر در سه دوره سني يک سالگي، سه سالگي و پنج سالگي کودک، فهرستي از استرس هاي مادر تهيه و به وسيله ي ماردان تکميل شد. نتايج نشان داد که استرس مربوط به کودک در طول سه دوره سني به طور معني داري در مادران افزايش مي يافت و در پنج سالگي يک سوم از مادران نمره هاي بالا گرفتند. در خانوادهايي که انسجام و يکپارچگي بيشتري داشتند و حوادث منفي در زندگي آن ها کمتر بود در زماني که کودک 5 ساله بود استرس کمتري داشتند.
پژوهش ها نشان مي دهد که روان درماني حمايتي و مداخلات آموزشي مي تواند کيفيت زندگي افراد بيمار را بهبود بخشد، عملکرد سيستم ايمني آن ها را ارتقاء دهد و اميد را در افراد زنده نمايد. در واقع، روان درماني حمايتي بر اساس نظريه روانکاوي به منظور کمک به بيمار در جهت مواجهه با بحران هاي ناشي از مسائل اجتماعي و يا بيماري هاي جسمي، مورد استفاده قرار مي گيرد. اين درمان ترکيبي از تکنيک هاي تقويت ايمان و معنويت، دعا، آرامبخشي، خودگويي عبارات مثبت، تصويرسازي مثبت، آگاه سازي، گسترش افکار مثبت و مقابله با افکار منفي، تغذيه و ورزش است (مارک و وير، 2003، به نقل از سبحاني فرد، 1381). وو و ديگران (2008) روان درماني حمايتي را براي جلوگيري از افسردگي زنان مبتلا به اچ آي وي مثبت و مؤثر مي داند. رودس و ترلوآر (2008) در پژوهش خود در زمينه ي محصول اجتماعي خطر هپاتيت c در ميان معتادين تزريقي، به تأثير مثبت روان درماني حمايتي بر بهبود کيفيت زندگي و سلامت روان معتادين اشاره کرده اند.
ولز (2005) معتقد است که 27 درصد واريانس افسردگي با اميد پايين تبيين مي شود و آموزش اميد به کاهش افسردگي در افراد منجر مي شود و بعد از آن اضطراب، تحصيلات کم و جنسيت پيش بيني کننده هاي اميد پايين هستند. او همچنين نشان داده است که اميد با درآمد بالا و موقعيت اجتماعي بهتر، رابطه دارد. بين اميد و پيامدهاي بهتر روان درماني نيز رابطه وجود دارد.
هنکينز (2004) در پژوهشي به بررسي تأثير مداخله ي درماني مبتني بر نظريه ي اميد اشنايدر، بر کاهش ميزان نااميدي بيماران بستري مبتلا به افسردگي اساسي پرداخت. او در پژوهش خود پس از 10 جلسه گروهي يک ساعتي پي برد که ميزان اميد گروه آزمايش، نسبت به گروه گواه افزايش معني دار و ميزان نااميدي آن ها کاهش معني داري داشته است.
آروينگ و همکاران (2004) نشان دادند که گروه درماني مبتني بر اميد قبل از شروع درمان مزايايي براي شرکت کنندگان دارد.
شروين و همکاران (1992) در پژوهش خود اظهار داشتند که طي 8 جلسه ي دو ساعتي گروه درماني مبتني بر اميد، ميزان تفکر عامل، معناي زندگي و عزت نفس و شادکامي افزايش مي يابد، در حالي که نشانه هاي افسردگي و اضطراب کاهش مي يابد
ايزر (2006) عنوان مي کند که سرطان يکي از پر استرس ترين رويدادهايي است که شخص در زندگي اش مي تواند با آن روبرو شود و تغييرات آن نه تنها بر خود فرد بلکه بر خواهر و برادرها و والدين و به طور کلي بر خانواده تأثيرگذار خواهد بود. والدين، به خصوص مادران بچه هاي مبتلا به سرطان بيشتر از والدين بچه هاي سالم در معرض مشکلات روانشناختي از قبيل، اضطراب، افسردگي، استرس و غيره مي باشند (کريستين و همکاران، 2007).
در پژوهشي که توسط کلاسن و همکاران (2008) انجام شده است نتايج نشان داده است که والدين داراي فرزند مبتلا به سرطان، کيفيت زندگي ضعيف تري را در مقايسه با جمعيت عادي گزارش کرده اند و پيشنهاد کرده اند که مداخلات مستقيم در رابطه با والدين بايد به عنوان بخشي از برنامه درماني براي بچه هاي مبتلا به سرطان در نظر گرفته شود.
پيشينه داخلي
حسينيان، طباطبايي و روايي (1389) در پژوهشي به بررسي تاثير برنامه روان درماني حمايتي بر بهبود کيفيت زندگي معتادين مرد سم زدايي شده ساکن در شهر اصفهان بود. از جامعه مورد بررسي مشتمل بر تمامي مردان 45-20 ساله معتاد سم زدايي شده مراجعه کننده به مرکز بهداشت دانشگاه علوم پزشکي اصفهان 24 نفر نمونه در دسترس، بطور تصادفي به دو گروه 12 نفري آزمايش و کنترل تقسيم شدند. افراد گروه آزمايش در مدت 10 جلسه 2 ساعته (هفته اي يک مرتبه) از برنامه روان درماني حمايتي بهره مندگرديدند. گروه نمونه، پرسشنامه 31 سوالي کيفيت زندگي سازمان بهداشت جهاني را تکميل کردند. اين پرسشنامه شش زيرمقياس (سلامت جسماني، روانشناختي، استقلال، روابط اجتماعي، محيط و باورهاي فرد) دارد و اعتبار آن از طريق تست - تست مجدد (با فاصله زماني يک ماه) 0.70 تا 0.80 و ضريب همسبتگي دروني آن با روش آلفاي کرونباخ 0.63 تا 0.81 برآورد شده است. روش آماري به کار گرفته شده تحليل کوواريانس يک طرفه در دو گروه آزمايش و کنترل (در مراحل پيش آزمون و پس آزمون) مي باشد. يافته ها نشان مي دهد برنامه روان درماني حمايتي بر بهبود عوامل کلي کيفيت زندگي و سلامت معتادين مرد سم زدايي شده تاثير دارد (P<0.01). اين برنامه بر بهبود عوامل مختلف سلامت (جسماني، روانشناختي، استقلال، محيط و باورهاي فردي گروه نمونه تحقيق) نيزموثر است.
مولايي، آبدين و حيدري (2010) در پژوهشي به بررسي مقايسه اي تأثير فيلم درماني گروهي (GMT) و درمان گروحي حمايتي در سلامت روان نوجوانان دختر داراي تجربه سوگ پرداختند. نتايج حاکي از عدم تفاوت اين دو شيوه درماني در مرحله پس آزمون داشت. اما در مرحله پيگيري (با فاصله زماني دو ماهه)، تأثير فيلم درماني گروهي بيشتر از درمان گروهي حمايتي بود.
حسينيان، طباطبايي و روايي (2011) در پژوهشي به بررسي اثر بخشي رواندرماني حمايتي بر کيفيت زندگي زنان مبتلا به HIV در کرمانشاه پرداختند. در اين مطاله 20 زن از 250 زن مراجعه کننده به دانشگاه علوم پزشکي کرمانشاه به صورت تصادفي انتخاب شده و تحت درمان قرار گرفتند. نتايج حاکي از اثرات مثبت اين درمان بر کيفيت زندگي اين زنان بود.
بيجاري (1388) در پژوهشي که به منظور بررسي اثربخشي گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد بر افزايش ميزان اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان پستان انجام داد، به اين نتيجه رسيد که گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد درماني در مقايسه با گروه گواه به طور معني داري موجب افزايش اميد به زندگي و کاهش افسردگي مي شود.
کاظميان و همکاران (1386) در پژوهشي با هدف تعيين تاثير گروه درماني حمايتي بر وضعيت سلامت روان زنان يائسه در مراكز بهداشتي درماني شهري شهركرد پرداختند. اين مطالعه از نوع نيمه تجربي با انجام آزمون مقدماتي و نهايي بود. 46 زن يائسه ساكن و تحت پوشش مراكز بهداشتي درماني شهركرد در سال 1384 كه واجد شرايط شركت در پژوهش بودند، در دو گروه مورد و شاهد قرار گرفتند. جلسات گروه درماني در گروه مورد انجام شد. داده ها با استفاده از پرسشنامه 28 سوالي سلامت روان گلدبرگ و پرسشنامه مشخصات دموگرافيك در سه مرحله (آزمون اوليه، يك ماه و يك و نيم ماه بعد) جمع آوري گرديد. تجزيه و تحليل داده ها با كمك نرم افزار SPSS و آزمون هاي آماري توصيفي و تحليلي تي و آزمون همبستگي انجام گرديد. پس از انجام گروه درماني در تمام ابعاد سلامت روان زنان گروه مورد بهبودي حاصل شد (P<0.05). در گروه شاهد تغيير معناداري طي مراحل مختلف در وضعيت سلامت روان افراد مشاهده نشد. بين گروه شاهد و مورد در مراحل درماني (1 ماه و 1.5 ماه بعد) تفاوت معني داري در ابعاد سلامت روان وجود داشت (P<0.05). بين متغيرهاي دموگرافيك و سلامت روان رابطه اي مشاهده نشد. اين مطالعه نشان داد كه گروه درماني حمايتي روي سلامت روان زنان يائسه تاثير دارد. لذا با توجه به يافته هاي پژوهش و در دسترس بودن منابع حمايتي و مشاوره اي در سيستم هاي بهداشتي درماني، لزوم برگزاري جلسات گروهي مشابه در مراكز مختلف بهداشتي درماني مطرح مي گردد.
موسوي و همکاران (1391) به بررسي اثربخشي مداخله معنوي بر ارتقاي کيفيت زندگي مادران کودکان مبتلا به سرطان پرداخته اند. جامعه آماري شامل 12 نفر از مادران کودکان مبتلا به سرطان است که بين 19 تا 50 سال سن داشته، تحصيلات آنان سيکل به بالا بوده و فرزند آنها در بيمارستان امام حسين شهر تهران بستري است. روش نمونه گيري به صورت در دسترس بوده و جهت جمع آوري اطلاعات از پرسشنامه کيفيت زندگي سازمان بهداشت جهاني (فرم کوتاه) WHOQOL-BRIEF استفاده گرديده است. جهت مداخله معنوي، 6 مؤلفه رواني- معنوي، شامل خودآگاهي، نيايش، توکل و توسل، صبر، طلب بخشش و شکر به صورت 6 جلسه، هر روز به مدت 90 دقيقه آموزش داده شد. آزمودني ها در جلسات اول، سوم، پنجم به پرسشنامه کيفيت زندگي پاسخ دادند و سپس 3 هفته بعد از آخرين جلسه، مجددا مورد ارزيابي قرار گرفتند. براي تجزيه و تحليل داده ها از روش سري هاي زماني استفاده گرديد. نتايج پژوهش نشان مي دهد که مداخله معنوي موجب افزايش کيفيت زندگي مادران کودکان مبتلا به سرطان در مرحله پس آزمون و پيگيري مي گردد؛ همچنين نتايج تجزيه و تحليل واريانس با طرح اندازه گيري مکرر نشان داد که مداخله معنوي تأثير معني داري بر حيطه سلامت روان و روابط اجتماعي مادران کودکان مبتلا به سرطان دارد ولي اين معني داري در حيطه سلامت جسماني و سلامت محيط مشاهده نگرديد. به طور کلي مي توان نتيجه گيري کرد که مداخله معنوي در ارتقاي کيفيت زندگي مادران کودکان مبتلا به سرطان مؤثر است.
دهقاني نيشابوري و مقصودي (1390) به بررسي تاثيرات تابآوري و سرسختي روانشناختي بر بهزيستي روانشناختي مادران کودکان مبتلا به سرطان پرداختند. اين پژوهش به روش توصيفي- همبستگي طراحي و انجام شد. نمونه شامل 95 نفر از مادران کودکان مبتلا به سرطان ساکن شهر مشهد بود. پرسش نامههاي بهزيستي روانشناختي، سرسختي روانشناختي اهواز و تابآوري کانر و ديويدسون توسط اعضاي نمونه تکميل شدند. آزمون همبستگي نشان داد که سرسختي روانشناختي و تابآوري با بهزيستي روانشناختي ارتباط معکوس معنادار دارند. نتايج حاصل از آزمون رگرسيون حاکي از اين بود كه سرسختي روانشناختي پيشبينيکننده منفي چهار خردهمقياس بهزيستي روانشناختي يعني ارتباط مثبت با ديگران، تسلط بر محيط، پذيرش خود و هدفمندي در زندگي ميباشد. همچنين تابآوري، پيشبينيكننده هدفمندي در زندگي، پذيرش خود و رشد شخصي بالا ميباشد. يافتههاي پژوهش مؤيد اين مهم است که بين تابآوري و سرسختي روانشناختي با بهزيستي روانشناختي مادران كودكان مبتلا به سرطان رابطه معناداري وجود دارد و ما از طريق تابآوري و سرسختي روانشناختي ميتوانيم بهزيستي روانشناختي آنها را پيشبيني کنيم.
نظري (1384) به منظور بررسي نظر والدين کودکان مصروع نسبت به عوامل تنش زا و ميزان سازگاري آنان با اين عوامل در مراجعه کنندگان به مراکز درماني منتخب شهر تهران تحقيقي را انجام داده است. نمونه ها شامل 400 پدر و مادر کودکان مصروع مي باشند. از پرسشنامه اي که در سه بخش تنظيم شده است: اطلاعات فردي، عوامل تنش زا، رفتارهاي سازگارانه استفاده شده است. نتايج نشان مي دهد که در حيطه عوامل تنش زا مادران (80 درصد) و پدران (62 درصد) و در حيطه سازگاري مادران (70 درصد) و پدران (73 درصد) رفتار سازگارانه داشتند. آزمون t نشان مي دهد بين ميزان تنش پدران و مادران کودکان مصروع اختلاف معني داري وجود دارد. بين ميزان سازگاري مادران با متغيرهاي دموگرافيک سن مادر، ميزان تحصيلات، طول مدت ازدواج، تعداد فرزندان، سن کودک، ارتباط معني داري وجود ندارد.
نتايج پژوهش شريعتي و داور منش(1380) نشان داده است که وجود يک فرزند بيمار به شدت بر سلامت رواني والدين اثر گذار است و موجب افزايش فشارهاي جسماني و رواني بر والدين مخصوصا مادران مي شوند و باعث کاهش مقاومت او در مقابل ابتلا به بيماريهاي مي گردد و در نتيجه ميزان بيماري را در آنان فزوني مي بخشد.
زهرا قلخاني (1387) در پژوهشي به بررسي ميزان اثربخشي روان درماني حمايتي گروهي بر كاهش افسردگي و افزايش سازگاري زناشويي زنان مبتلا به ام.اس پرداخت. براي انجام اين پژوهش 70 نفر زن از 6500 زن عضو انجمن ام. اس كه ساكن تهران، داراي تحصيلات حداقل ديپلم و متأهل بودند با روش نمونه گيري تصادفي در دسترس انتخاب شدند و به مقياس SCL-90 پاسخ گفتند. سپس از ميان آنها 16 نفر انتخاب و به شيوه تصادفي در دو گروه آزمايش و كنترل قرار گرفتند. اين دو گروه پرسشنامه سازگاري زناشويي (DAS) را به عنوان پيش آزمون پاسخ دادند. گروه آزمايش در 8 جلسه روان درماني حمايتي شركت كردند و بعد از اتمام جلسه بازهم پرسشنامه SCL-90 و سازگاري زناشويي را به عنوان پس آزمون پاسخ دادند. به منظور تحليل داده هاي جمع آوري شده از آزمون t مستقل استفاده شده است. نتايج پژوهش نشان دادكه: تفاوت معني داري بين گروه پيش آزمون و پس آزمون گروه آزمايش در آزمون scl-90 در بعد افسردگي وجود دارد ولي تفاوت معني دار در پيش آزمون و پس آزمون گروه آزمايش در آزمون سازگاري زناشويي DAS مشاهده نشد.
قمي و بجستاني (1391) در پژوهشي به بررسي اثربخشي آموزش تاب آوري بر استرس مادران داراي فرزندان مبتلا به سرطان در بيمارستان امام خميني (ره) تهران پرداختند. جامعه آماري اين پژوهش کليه مادران فرزندان سرطاني بين 10-13 ساله بوده است. روش پژوهش به کار گرفته شده طرح نيمه آزمايشي که شامل پيش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل بوده است. نتايج 9 جلسه آموزش تاب آوري با استفاده از روش تحليل کوواريانس نشان داد که مادراني که تحت آموزش معين قرار گرفته اند در افزايش تاب آوري و کاهش استرس به نسبت مادراني که از اين آموزش ها برخوردار نبوده اند پيشرفت بهتري داشته اند. همچنين آموزش تاب آوري تأثير معني داري بر روي کاهش استرس و افزايش تاب آوري مادران به همراه داشته است.
شعاع کاظمي و همکاران (1392) پژوهشي را با هدف اثربخشي روان درماني گروهي بر ارتقاء راهبردهاي مقابله اي زنان مبتلا به سرطان انجام دادند. جامعه آماري اين پژوهش بيماران مبتلا به سرطان پستان تحت پوشش مرکز تحقيقات سرطان پستان دانشگاه شهيد بهشتي بودند که با نمونه گيري هدفمند از بين مراجعين کلينيک تخصصي آذر وابسته به اين مرکز انتخاب شدند. نتيجه گيري پژوهش حاکي از اين است که روان درماني گروهي سبب ارتقاء و افزايش ميزان استفاده از مقابله هاي مسأله دار و کاهش استفاده از پاسخ هاي هيجان مدار مي شود.
منابع :
فارسي
اسلامي نسب، علي (1373). رواشناسي سازگاري. چاپ و نشر بنياد.
اسلامي نسب، علي (1374). رواندرماني گروهي. تهران: نشر هرم.
بلوخ (1377). نظريه: رواندرماني حمايتي. ترجمه علي صاحبي، فصلنامه تازه هاي رواندرماني.
بهاري، فرشاد (1390). مباني اميد و اميد درماني (راهنماي اميد آفريني). تهران: انتشارات دانژه.
بيجاري، هانيه (1387). بررسي اثربخشي گروه درماني مبتني بر رويکرد اميد درماني بر افزايش ميزان اميد به زندگي زنان مبتلا به سرطان پستان. پايان نامه کارشناسي ارشد روانشناسي باليني، دانشگاه فردوسي مشهد.
حسنيان، سيمين؛ طباطبايي، شهناز و روايي، فريبا (1389). اثربخشي رواندرماني حمايتي بر بهبود کيفيت زندگي معتادين مرد سم زدايي شده. تحقيقات روانشناختي. 7 : 50- 61.
حسن آبادي، هادي (1380). مقايسه پيشرفت تحصيلي، سازگاري اجتماعي و افسردگي دانش آموزان مدارس شبانه روزي با دانش آموزان روزانه دوره دبيرستان اسفراين. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد رودهن.
حسيني قمي، طاهره، سليمي بجستاني، حسين (1391). اثربخشي آموزش تاب آوري بر استرس مادران داراي فرزندان مبتلا به سرطان در بيمارستان امام خميني (ره) تهران. فصلنامه علمي و پژوهشي رواشناسي سلامت، 4: 27- 36.
دهقاني نيشابوري، محسن و مقصودي، آيدا (1390). نقش تابآوري و سرسختي روانشناختي در بهزيستي روانشناختي مادران کودکان مبتلا به سرطان. ششمين کنگره روانپزشکي کودک و نوجوان. تبريز.
ديلمي، عزيز (1380). بررسي اثربخشي مشاوره همسالان بر سازگاري اجتماعي و خودپنداره دانش آموزان پسر سال اول دبيرستان شهرستان دزفول. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده روانشناسي و علوم تربيتي، دانشگاه علامه طباطبايي.
سبحاني فرد، طاهره (1382). بررسي اثر روان درماني حمايتي در کاهش اختلالات رواني زنان مبتلا به سرطان سينه. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه الزهرا (س).
سماوي، سيد عبدالوهاب (1391). آزمايش و مقايسه مدل رابطه علي پيوند با مدرسه، چشم انداز آينده، باورهاي خودکارآمدي تحصيلي با عملکرد تحصيلي با ميانجي گري و سلامت رواني دانش آموزان پسر و دختر دبيرستاني شهر بندرعباس. پايان نامه دکتري. دانشگاه شهيد چمران اهواز.
شادمان، ميترا (1383). بررسي سازگاري اجتماعي دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامي، واحد رودهن. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه آزاد رودهن.
شريعتي تقي،داورمنش عباس،(1380). نگرش پدران کودکان عقب مانده ذهني در مورد عقب ماندگي فرزندانشان ومقايسه آنهادر سطوح مختلف فرهنگي،پايان نامه کارشناسي ارشد.
شعاع کاظمي، مهرانگيز، منعمي مطلق، شيوا، سعادتي، معصومه (1392). اثربخشي روان درماني گروهي بر ارتقاء راهبردهاي مقابله اي زنان مبتلا به سرطان. فصلنامه بيماري هاي پستان ايران، سال ششم، شماره دوم.
شيخ نژاد، غلامرضا (1389). سرطان چيست. تهران: نشر دريافت.
فريد، ابوالفضل (1385). بررسي و مقايسه ميزان سازگاري اجتماعي يک زبانه ها و دو زبانه ها در مدارس ابتدايي شهرستان هاي تهران و تبريز. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده روانشناسي و علوم تربيتي، دانشگاه علامه طباطبايي.
منبع: فتحي آشتياني؛ علي و داستاني؛ محبوبه (1388). آزمون هاي روان شناختي – ارزشيابي شخصيت و سلامت روان . تهران: انتشارات بعثت.
قلخاني، زهرا (1387). بررسي ميزان اثربخشي روان درماني حمايتي گروهي بر کاهش افسردگي و افزايش سازگاري زناشويي زنان مبتلا به ام. اس. پايان نامه کارشناسي ارشد. دانشگاه شهيد بهشتي.
کاپلان، هارولد و سادوک، بنيامين (1389). خلاصه روانپژشکي (جلد 1، 2 و 3). ترجمه نصرالله پورافکاري، تبريز: انتشارات شهر آب.
کاظميان، افسانه؛ علوي، اعظم؛ صفدري، فرانک؛ حسن پوردهکردي، علي؛ حسين زاده، شهريار؛ علي دوست، پروين و عصمت، ندا (1386). تاثير گروه درماني حمايتي بر وضعيت سلامت روان زنان يائسه. مجله علمي دانشگاه علوم پزشكي گرگان. 9 (3): 74-79.
كوري، جرالد و ماريان اشنايدر كوري (1385). گروه درماني. ترجمه: سيامك نقشبندي و همكاران. تهران: نشر روان.
محمدي، کوروش (1380).بررسي ويژگي هاي مؤثر در نگهداري از کودک عقب مانده ذهني در خانه يا سپردن او به مراکز بهزيستي شهر تهران. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده روانشناسي وعلوم تربيتي، دانشگاه علامه طباطبايي.
موسوي، مهدي؛ هاشمي، مژگان؛ لطفي کاشاني، فرح؛ وزيري، شهرام و قيصر، شروين (1391). اثربخشي مداخله معنوي بر ارتقاي كيفيت زندگي مادران كودكان مبتلا به سرطان. فقه پزشکي. 4 (11-12): 125-149.
نظري، شيما (1384). بررسي نظر والدين مصروع نسبت به عوامل تنش زا و ميزان سازگاري آنان با اين عوامل در مراجعه کنندگان به مراکز درماني منتخب شهر تهران. پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشکده مامايي و پرستاري، دانشگاه تهران.
انگليسي
Buchanan, C. (2007). Making hope happen for students receiving special education services. (Doctoral dissertation, University of Kansas, 2007).
Burchard, G., Yarhouse, M. A., Worthington, E. L., Barry, J. W., Cantor, D., & Kilian, M. K. (2003). A study of two marital enrichment programs and couples’ quality of life. Journal of Psychology and Theology, 31(3), 240- 252.
Eiser,CH. Lawrence,E. (2006). children with cancer : the quality of life. Newjersey,USA.8,79-93.
Fedele, D. A., Hullmann, S. E., Chaffin, M., Kenner, C., Fisher, M. J., Kirk, K., ... & Mullins, L. L. (2013). Impact of a parent-based interdisciplinary intervention for mothers on adjustment in children newly diagnosed with cancer. Journal of pediatric psychology, 38(5), 531-540.
Hankins, S.J. (2004). Measuring the efficacy of the Snyder hope theory as an intervention with an inpatient population. A dissertation presented for the doctorate of philosophy, the university of Mississippi.
Hayley Harriet R (2008). Hope and ways of coping after breast cancer. PhD dissertation of Arts in clinical psychology in Juhansbourg University. http://ujdrgispace. uj. Ac; 2a:8.
Hosseinian, S., Tabatabaei, S., & Ravaei, F. (2011). Effectiveness of Supportive Psychotherapy on Quality of Life of Women with HIV in Kermanshah. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 30, 1902-1907.
Irving, M.L., C.R., Snyder, cheavens, J., Coeaval, L. Hanke, J., Hilberg, P. and Nelson, N. (2004). The relationships brtween hope and outcoms at the pretreatment. Journal of psychotherapy Integration. 419-443.
Klassen , robert .klassen .annef (2008). Impact of caring for a child with cancer on parents, health – related reality of life. Journal of clinical oncology, vol 26 no 36 .pp:5884-5889 .
Kristen,E.Robinson,BS.Cynthia,A.Gerhardt (2007). Parent and family factors associated with child adjustment to pediatric cancer .journal of pediatric psychology. 23: 208- 212.
Li-Min. Wu. Jiunn-Ming,,SH. Hsiu-Lan ,SH. Shu-Chen, CH and Chih-Cheng ,H. (2012). Predictors of anxiety and resilience in adolescents undergoing cancer treatment. Journal of Advanced Nursing : 10.1111/j.1365-2648.
Lopez, S. J., Snyder, C. R., Magyar-Moe, J. L., Edwards, L. M., Pedrotti, J. T., Janowski, K., Turner J. L., & Pressgrove, C. (2004). Strategies for accentuating hope. In P. A. Linley & S. Joseph (Eds.), Positive psychology in practice (pp. 388-404). Hoboken, NJ: John Wiley & Sons.
McGlon K,Santos L,Kazamal,Fong R,Muellerc (2002). Pschosocial stress in adoptive in parents of special-needs children. child welfare. 81 (2):151-71. 51.Mosha Zeinder and Normans (1996).Handbook of coping:Theory,Research ,Applications.
Molaie, A., Abedin, A., & Heidari, M. (2010). Comparing the effectiveness of group movie therapy (GMT) versus supportive group therapy (SGT) for improvement of mental health in grieving adolescent girls in Tehran. Procedia-Social and Behavioral Sciences, 5, 832-837.
Nunn, K. P. (1996). Personal hopefulness: A conceptual review of the relevance of the perceived future to psychiatry. British Journal of Medical Psychology, 69, 227-245.
Pelcovitz, D., Goldenberg, B., Kaplan, S., Weinblatt, M., Mandel, F., Meyers, B., & Vinciguerra, V. (1996). Posttraumatic stress disorder in mothers of pediatric cancer survivors. Psychosomatics, 37(2), 116-126.
Peterson, C. (2006). A primer in positive psychology. New York: Oxford University Press.
Rhodes, T. Treloar, C. (2008). The social production of hepatitis C risk among injecting drug users. Addiction, 103 (10), 1593-1603.
Sahler, O. J. Z., Dolgin, M. J., Phipps, S., Fairclough, D. L., Askins, M. A., Katz, E. R., ... & Butler, R. W. (2013). Specificity of problem-solving skills training in mothers of children newly diagnosed with cancer: Results of a multisite randomized clinical trial. Journal of Clinical Oncology, 31(10), 1329-1335.
Salovita T,Italinna M,Leinonen E (2003). Explaining the parental stress of fathers and mothers caring for a child with intellectual disability:A Double ABCX Model.Journal Intellectual Disability Research. 47(Pt 4-5):300-120.
Samavi, A., Araban, S., Javdan, M., Rais Saadi, R. H., & Sheikhi Fini, A. A. (2012). Comparing hope and academic self-efficacy beliefs in high and low achievement students: A casual-comparative study. Journal of Basic and Applied Scientific Research, 2(8), 7998-8001.
Sharma.V, Sood.A ,loprinzi.C,Prasad,K (2012). Stress Management and Resilience Training (SMART) program to decrease stress and enhance resilience among breast cancer survivors: a randomized trial. BMC Complement Altern Med. 12(Suppl 1). P: 211.
Sherwin, E.D., Elliott, T.R., Rybarczyk, B.D., Frank, R.G., Hanson, S. and Hoffman, J. (1992). Negotiating the reality of care giving: hope, burnout and nursing. Journal of social and clinical psychology, 11, 129-139.
Shorey, H. S., Snyder, C. R., Yang, X., & Lewin, M. R. (2003). The role of hope as a mediator in recollected parenting, adult attachment, and mental health. Journal of Social and Clinical Psychology, 22, 685-715.
Snyder, C. R. (1999). Hope, goal blocking thoughts, and test-related anxieties. Psychological Reports, 84, 206-208.
Snyder, C. R. (2002). Hope theory: Rainbows in the mind. Psychological Inquiry, 13, 249-275.
Snyder, C. R., Cheavens, J., & Sympson, S. C. (1997). Hope: An individual motive for social commerce. Group Dynamics: Theory, Research, and Practice, 1, 107-118.
Snyder, C. R., Feldman, D., Shorey, H., & Rand, K. (2002). Hopeful choices: A school counselor’s guide to hope theory. Professional School Counseling, 5, 298-307.
Snyder, C. R., Lopez, S. J., & Shorey, H. S. (2003). Hope theory, measurements, and applications to school psychology. School Psychology Quarterly, 18, 122-139.
Vermaes IP,Janssens JM,Bosman AM,Gerris JR (2005). Parents Psychosocial adjustment in family of children with spina Bifidia:a metaanalysis. BMC Pediatric.25,5:32.
Warfield ME,Krauss MW,Hauser-cram P,Upshur CC,Shonkoff JP (1999). Adaptatipn durimg early childhood aming mothers of children with disability. Journal Developmental Behavior Pediatric.20 (1):9-16.
Wells, M. (2005). The effects of gender, age, and anxiety on hope differences in the expression of pathway and agency thought. A dissertation presented for the doctorate of philosophy, the university of texas A and B.
Wu D.Y, Munoz M, Espiritu B, Zelandita J, Sanchez E, Callacna M, Rojas C, Arevalo J, Caldas A, Shin S (2008). "Burden of depression among impoverished HIV-positive Women in peru"; J Acquir Immune Defic syndr Avg 1, 48 (4): 500-4.